گره چيني هنر خلق زيبايي با چوب و شيشه است
صداي يكنواخت و كشيده زنگ در حياط روي حال خيالش پرده كشيد.
نگاه بهت زده خيالش از روي كنده چوب هاي استخوان دار گذشت.
آرام و پا كشان از زير سايه خشك درخت توت و از باريكه آجر فرش حاشيه كنار باغچه رد شد و در چوبي و دو لتي حياط را باز كرد.
حال و رنگ خنده اي بي صدا گوشه چشم هاي شوخ نگاهش خانه گرفت.
نفسش تازه شد، شانه هايش را كنار كشيد و راه داخل شدن را باز كرد و به راه افتاد.
از كنار داربست طاق نصرت مانند نسترن آتشي كه مي گذشتيم، برگ هاي لب سوخته و زمين خورده حاشيه باغچه را با نعل گيوه هايش پس زد. زير درخت بيد مجنون روي لبه تخت چوبي چارگوش دوره دار كه نشستيم، نگاهش را به شاخه هاي واژگون و تركه هاي سخت بيد مجنون گره زد.
حال و رنگ خنده بي صداي گوشه چشم هايش سرد شد. اثر زخم و درد خجالت كشيدن لا به لاي چين و چروك پيشاني بلند و گونه هاي استخواني اش پنجه كشيد.
دلگير شدي؟ آره؟! نمي خواد چيزي بگي. از گپ و گفت و رگ و ريشه ات خبر دارم. خودم بزرگت كردم.
خيلي خوب حاليم شد. فهميدم تشنگي امانتو بريده آرام و خسته حال خم مي شود و از زير دستگاه يك تكه چوب نازك و رنده خورده شمشاد را برمي دارد. با مداد روي تنه صاف و خوش بوم شمشاد عدد سال هاي 1321 را از رقم هاي امسالي كه در آنيم كم مي كند، باورت مي شه، آه مي كشد. اي دل غافل انگار همين ديروز بود. مادر خدا بيامرزم يه نصفه نشان سنگك برشته و 3، 4 تا گل شامي كباب گذاشت ميان دستمال نان پيچه ام و گوشه هاي دستمال را دو تا دو تا بهم گره زد و نهار اون روزمو داد دستم، پدر خدا بيامرزم دستمو گرفت و راه افتاديم نزديك در حياط مادرم از زير قرآن ردمان كرد. آفتاب تازه در آمده بود كه رسيديم به دكان اوستا مرتضي خدا بيامرز. ما را كه ديد دستش را انداخت دور گردن بابام، بابام دستمو گذاشت تو دست سيد مرتضي و گفت: « اين يكي تو كار جور ديگه ايه، هر كاريش كردم پايبند ملات و ماله و سيمان و شمشه و شاغول بشه نشد كه نشد، خدايي شو بگم. مي خواستم ازش يه اوستا كار معمار پدر پيشه بسازم. كارم جور در نيامد. هيچ جوري دل به كار گل نمي ده. در عوض تا دلت بخواد عشق چوب داره و تيشه تا يه تيكه چل چوب و تخته مخته اي گير مياره مي افته به جانش و تا يه چيز خوش آب و گلي و يه گل مرغي از زير دستش در نياد ول كن كار نيست.»
- پس اين طوري بود كه رفتيد زير دست حاج مرتضي خان گره چين و فوت و فن كار را پيدا كرديد و شديد استاد نصرت الله بابائي، خوب حالا اين گره چيني يعني چي يعني چه كاري؟
_ راستش بايد هندسه بداني و رياضيات و كار با چوب و رنگ ها رو هم خوب بشناسي. گره چيني هم ساختن و هم پرداختن سطوحي مركب از مجموعه شكل هاي هندسي يا ميان پر به وسيله شيشه رنگي، قطعات چوبي معرق، آيينه، الماس تراش و منبت كاري شده يا حتي ميان خالي كه در نهايت اثري يك پارچه، همگن، متجانس، متوازن و متقارن را پديد مي آورد، مثل همين تخته شطرنج كه روبروت گذاشته ام.
- به تخته شطرنج كه از دست و پنجه استاد بيرون آمده است نگاه مي كني نگاهت به دوايري در كناره و پيچش هايي از امواج در حاشيه تخته شطرنج به حركت در مي آيد تصويري از دو چشم و مغز انسان كه تا حد و مرز وسعت تخته ادامه مي يابد. آن گاه نگاهت به درون مي آيد به نقطه اي به نام مركز تقارن مي رسي. بعد مي ايستي و ثابت مي ماني تا به عرصه رسيدن انديشه، آن وقت مي انديشي و مي انديشي، هر چه هست فروتني است. عين در زورخانه اي كه براي وارد شدنش بايد سر خم كني.
-
استاد از خصوصيات و جنس اين هنر بگوييد!؟
_ ترديدي نيست كه خواص معيني از قبيل هماهنگي، تناسب، وحدت، تنوع سادگي، صحت اندازه گيري، وضوح، اتحاد ميان اجزا؛ و شايستگي براي انجام دادن هدفي كه اثر هنري براي آن به وجود آمده است، زيبايي را به وجود مي آورد اما زيبايي بيش از آن چه در خواص ظاهري اشيا باشد، در ذهن هنرمند است. بنابراين مقصود از اين هنر بر انگيختن لذت و تلفيق احساس است، پس زيبايي لذتي است تجسم يافته و هنر عبارت است از ديدن و درك زيبايي ها و بيان آنها به وجهي مطبوع و دلپسند چنان كه هنر گره چيني هنر خلق زيبايي است با قطعات ترد و برش خورده چوب و شيشه هاي رنگي در شكل و هيات اشكال مختلف و متعدد الاجرا و وحدت گراي هندسي كه به طور هماهنگ در يك كادر مشخص و تكرار شونده در كنار هم قرار گرفته باشند.
- دوباره كه به تخته شطرنج چشم مي دوزي در اين نقش ميان تخته شطرنج نقشي مي بيني كه از بي نظمي پديد آمده است. چوب چنار از كهربايي به صورتي و از صورتي به سفيد و خال خال هاي ريز عين پره هاي گل كه افشانده شده باشد. نورهايي كه در پس گره ها قايم شده اند و چوب انابي گره خورده كه اجازه سكون را از تو مي گيرد و تو پويا مي شوي اين جنس هنر است و وقتي نگاهت را به گردش در مي آورد ذهن را نيز فعال مي كند و زنده بودنت را به تو مي نماياند.
_ استاد مي گويد: «يادش بخير، خانه اي در كاشان ساخته بودم، درها را گره چيني كرده بودم و لا به لاي آن را شيشه هاي رنگي كار گذاشته بودم، دست روزگار خانه را قسمت كس ديگري كرد كه شايد از من كس تر بود، به هر حال اگر خواستي نمونه هايي را ببيني منبر متعلق به مسجد جامع اصفهان كه در سال 546 هجري قمري ساخته شده است، پنجره هاي گره كاري در عمارت چهل ستون. يكي از درهاي مسجد جامع يزد مربوط به قرن هفتم، منبر منبت و گره بخش اسلامي موزه ايران باستان و در ورودي حوضخانه كاخ گلستان نمونه هاي بسيار خوبي است.»
حرفش كه تمام مي شود نگاهش را به جاي ديگري مي دوزد و دست دست مي كند تا سئوال ديگري بشنود.
- چه چيز بايد در اختيار يك گره چين باشد؟
_ مهم ترين و اصلي ترين مواد اوليه انواع چوب هاي درختان جنگلي ايران از نوع آزاد و راش و احيانا سرخه دار و درختان دست كاشت گردو است، در وجه مطلوب و مورد اتفاق راي استادكاران درخت چنار مهم ترين عنصر مورد نظر است كه به دست آوردن اين ماده اوليه چندان دشوار نيست.
- بلند مي شود و ميز خطاطي گره چيني معرق ساخته دست و پنجه خودش را روبرويم مي گذارد مي گويد حالا به اين نگاه كن…
_ صفحه اي است به نام ميز خطاطي كه از زيبايي خط فارسي از مفهوم شعر و ادبيات فارسي از زيبايي هاي رنگ هاي طبيعي چوب بهره گرفته است تا صفحه اي مهيا شد براي خطاط. كه نه تنها زيباست، نه تنها گوياست و نه تنها جنبه تزييني دارد، بلكه لذتي را در خطاط مي پروراند كه منظم فكر كند و منظم پرورش دهد. مثل سفره قلم كار كه نقش و نقوش دارد و لذت غذا خوردن را در انسان دو چندان مي كند. مثل ترعه هاي مجمعه هاي مسي غذا و مثل باغ گل نشا كردن روي وسعت قالي، اين هنر از ريشه و اعتقاد وحدت مدار انسان ايراني مي تراود و مي تراود…ظ
- و حالا از فرق گره چيني دست ساز با گره چيني صنعت گرا مي پرسم، بابايي گوشه چشمي به قالي مي اندازد و مكث مي كند و سر تكان مي دهد، مي گويد: «امان بده تا متني دست نوشته از زنده ياد «رسام عرب زاده» را برايتان بخوانم. عرب زاده خدا بيامرز نوشته است. فرش ماشيني در همان ديد اول براي چشم مي تواند مقدمه يك انفعال باشد و در ديد دوم ديگر چيز تكراري است و در ديد سوم هيچ ندارد و فرقش همين است با يك فرش دستي كه سازنده را كنار فرش مي بيني. گرهي با گره ديگر با يك روح و حال بافته شده است، در كنار هر دانه اي يك انسان را تداعي مي كند كه او و احوالش بر شما نشاط مي دهد. در حالي كه در فرش ماشيني و همچنين منبت ها و گره چيني ماشيني يك چرخ دنده و گردونه را مي بينيد كه انفعال از رنگ ها و قالب ها بر چشم شما نيش مي زند. آدم اهل حال در كنار آثاري كه عاطفه و لطف هنري دارند، موثرش را، نقاشش را و حتي روستا و محله اش را مي بيند.
_ براي خداحافظي كه بلند مي شوم جلوي آيينه گره چيني شده مي ايستم درست مي گويد استاد. وقتي در برابر چنين اثري قرار مي گيري ترجيح مي دهي به توازن و تقارن هندسي گره چيني ها و معرقي كه آيينه را قاب گرفته اند، نگاه كني. به دست هاي پينه بسته و انگشتان لاغر و زحمت كشيده موثرش نه به خودت. آن وقت است كه به قول استاد در خودت گم مي شوي و در ديگري پيدا…
گرداوری هنرکده فن و هنر