شعری در وصف خدا از قیصر امین پور
پیش از اینها فكر میكردم خدا، خانه ای دارد كنار ابرها.
بهترین و پربازدید ترینها سال 1392
باشگاه خبرنگاران
اثری از: زنده یاد قیصر امین پور
پیش از اینها فكر میكردم خدا
خانه ای دارد كنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق كوچكی از تاج او
هر ستاره، پولكی از تاج او
اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، كهكشان
رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل و طوفان، نعره توفنده اش
دكمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیغ خنجر او ماهتاب
هیچ كس از جای او آگاه نیست
هیچ كس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین
بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه میپرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها
زود میگفتند: این كار خداست
پرس وجو از كار او كاری خطاست
هرچه میپرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است
تا ببندی چشم، كورت میكند
تا شدی نزدیك، دورت میكند
كج گشودی دست، سنگت میكند
كج نهادی پای، لنگت میكند
با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو و غول بود
خواب میدیدم كه غرق آتشم
در دهان اژدهای سركشم
در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین
محو میشد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا …
نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه میكردم، همه از ترس بود
مثل از بر كردن یك درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله
مثل تكلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
…
تا كه یك شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یك سفر
در میان راه، در یك روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنا
زود پرسیدم: پدر، اینجا كجاست؟
گفت، اینجا خانهی خوب خداست!
گفت: اینجا میشود یك لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند
با وضویی، دست و رویی تازه كرد
با دل خود، گفتگویی تازه كرد
گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟
گفت : آری، خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی كینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
خشم، نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است
دوستی را دوست، معنی میدهد
قهر هم با دوست معنی میدهد
هیچ كس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است…
…
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی، از من به من نزدیك تر
از رگ گردن به من نزدیك تر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود
میتوانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاك و بی ریا
میتوان با این خدا پرواز كرد
سفره ی دل را برایش باز كرد
میتوان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چكه چكه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت
میتوان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
میتوان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سكوت آواز خواند
میتوان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
میتوان درباره ی هر چیز گفت
میتوان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا:
پیش از اینها فكر میكردم خدا
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند |
به یاد استاد قیصر امین پور….
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند از همان لحظه که از چشم یقین افتادند نشد از سایهی خود هم بگریزند دمی چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود غرق دریای تو بودند ولی ماهیوار در پی دوست همه جای جهان را گشتند سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است تو بیایی همهی ثانیهها، ساعتها “قیصر امین پور“ |
به یاد استاد قیصر امین پور
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد |
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد بیتو میگویند تعطیل است کار عشقبازی عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد جغد بر ویرانه میخواند به انکار تو اما خاک این ویرانهها بویی از آن گنجینه دارد خواستم از رنجش دوری بگویم یادم آمد عشق با آزار خویشاوندی دیرینه دارد روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد در هوای عاشقان پر میکشد با بیقراری آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد ناگهان قفل بزرگ تیرگی را میگشاید آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور
شب اسطوره |
دور از همه مردم شده ام در خودم امشب پیدا شده ام ، گم شده ام در خودم امشب لبریز ز سرمستی و سرریز ز هستی در هر نفسم بوی گلی تازه شکفته است تا نورِ تو تابیده به طور کلماتم باریده مگر نم نم نام تو به شعرم هم دانه ی دانایی و هم دام هبوطم “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
رفتن، رسیدن است |
موجیم و وصل ما از خود بریدن است ساحل بهانه ای است، رفتن رسیدن است تا شعله در سریم ،پروانه اخگریم شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است ما مرغ بی پریم ،از فوج دیگریم پر می کشیم و بال ،بر پرده خیال ما هیچ نیستیم،جز سایه ای ز خویش گفتی مرا بخوان،خواندیم و خامشی بی درد و بی غم است ،چیدن رسیده را “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
غزل دلتنگی |
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم اندوه من انبوه تر از دامن الوند بشکوه تر از کوه دماوند غرورم يک عمر پريشاني دل بسته به مويي است تنها سر مويي ز سر موي تو دورم اي عشق به شوق تو گذر مي کنم از خويش تو قاف قرار من و من عين عبورم بگذار به بالاي بلند تو ببالم کز تيره ي نيلوفرم و تشنه ي نورم “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
حتی اگر نباشی . . . |
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را می جویمت چنانکه لب تشنه آب را محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیده دمان آفتاب را بی تابم آنچنانکه درختان برای باد با کودکان خفته به گهواره تاب را بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل یا آنچنانکه بال پریدن عقاب را حتی اگر نباشی، می آفرینمت چونانکه التهاب بیابان سراب را ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
“قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
روز ناگزیر |
این روزها که می گذرد ، هر روز آن روز روز وفور لبخند ای روزهای خوب که در راهید! “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
اعتراف |
خارها خوار نیستند شاخه های خشک چوبه های دار نیستند میوه های کال کرم خورده نیز روی دوش شاخه بار نیستند پیش از آنکه برگهای زرد را زیر پای خویش سرزنش کنی خش خشی به گوش می رسد : برگهای بی گناه با زبان ساده اعتراف می کنند خشکی درخت از کدام ریشه آب می خورد ! “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
جراُت دیوانگی |
سلام به همه دوستان در این پست شعر زیبائی از شادروان قیصر امین پور می خوانیم که به دلیل طولانی بودن این شعر فقط گزیده ای از آنرا در این صفحه آورده ام. متن کامل شعر را می توانید در ادامه مطلب بخوانید. مردن چه قدر حوصله می خواهد |
به یاد استاد قیصر امین پور |
هنگام رسیدن |
ای آرزوی اولین گام ِ رسیدن بر جادههای بیسرانجام ِ رسیدن كار جهان جز بر مدار آرزو نیست كی میشود روشن به رویت چشم من، كی؟ بر خامیام نام ِ تمامی میگذارم هرچه دویدم جاده از من پیشتر بود از آن كبوترهای بیپروا كه رفتند “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
قطار |
قطار می رود تو می روی تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
غزل پنجره |
یک کلبه ی خراب و کمی پنجره یک ذره آفتاب و کمی پنجره ای کاش جای این همه دیوار و سنگ آیینه بود و آب و کمی پنجره در این سیاه چال سراسر سوال چشم و دلی مجاب و کمی پنجره بویی ز نان و گل به همه می رسید با برگی از کتاب و کمی پنجره موسیقی سکوت شب و بوی سیب یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
تعبیر خواب |
دیشب دوباره گویا خودم را خواب دیدم : در آسمان پر می کشیدم و لا به لای ابرها پرواز میکردم و صبح چون از جا پریدم در رختخوابم یک مشت پر دیدم یک مشت پر ، گرم و پراکنده پایین بالش در رختخواب من نفس می زد آنگاه با خمیازه ای ناباورانه بر شانه های خسته ام دستی کشیدم بر شانه هایم انگار جای خالی چیزی… چیزی شبیه بال احساس می کردم ! “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
بهار آمده… |
چه شد؟ خاک از خواب بیدار شد نوشتند چون حرف ناگفته ای چنین گفت در گوش گل غنچه ای: صدای نفس های نرم نسیم از این سورهء سبز و آیات سرخ زمین فکر کرد: آسمانی شده به چشم زمین: برف ها آب شد |
به یاد استاد قیصر امین پور |
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را |
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ پر میزند دلم به هوای غزل، ولی گیرم به فال نیک بگیرم بهار را تقویم چارفصل دلم را ورق زدم رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
رفتار من عادی ست |
اما نمی دانم چرا این روزها
از دوستان و آشنایان هرکس مرا می بیند از دور می گوید: این روزها انگار حال و هوای دیگری داری اما من مثل هر روزم با آن نشانه های ساده با همان امضا همان نام و همان رفتار معمولی مثل همیشه ساکت و آرام این روزها تنها حس می کنم “گاهی کمی گیجم” “گاهی کمی گنگم” حس می کنم از روزهای پیش قدری بیشتر این روزها را دوست دارم گاهی از تو چه پنهان با سنگ ها آواز می خوانم و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم این روزها گاهی از روز ماه سال از تقویم و از روزنامه ها بی خبرم حس می کنم گاهی کمی کمتر گاهی شدیداْ بیشتر هستم حتی اگر می شد بگویم این روزها خدا را هم یک جور دیگر می پرستم از جمله دیشب هم که از شب های بی رحمانه دیگر بود من کاملاْ تعطیل بودم اول نشستم خوب جوراب هایم را اتو کردم تنها حدود هفت فرسخ راه رفتم با کفش هایم گفت و گو کردم بعد از آن هم رفتم تمام نامه هایم را زیر و رو کردم دنبال آن افسانه موهوم دنبال آن مجهول گشتم سطر سطر نامه ها را جست و جو کردم چیزی ندیدم!! دیشب دوباره بی تاب در بین درختان تاب خوردم دیشب پس از سال ها فهمیدم که رنگ چشمانم کمی روشن است و بر خلاف سال های پیش رنگ مشکی را از رنگ خاکستری دوست تر دارم این روزها دیگر به راحتی اشک می ریزم… گاهی برای یاد بود لحظه ای کوچک یک روز کامل را جشن می گیرم گاهی صد بار در یک روز می میرم حتی یک شاخه از محبوبه های شب برای مردنم کافی است گاهی نگاهم در تمام روز با عابران ناشناس شهر احساس گنگ آشنایی دارد گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را آهنگ یک موسیقی غمگین هوایی می کند اما غیر از این حس که گفتم و غیر از این رفتار معمولی و غیر از این حال و هوای ساده و عادی حال و هوای دیگری در دل ندارم رفتار من عادی ست… “قیصر امین پور”
|
به یاد استاد قیصر امین پور |
دستور زبان عشق |
دست عشق از دامن دل دور باد! |
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم اسفند 1386ساعت 0:52 توسط محمد مشایخی | آرشیو نظرات |
درد واره ها |
دردهای من دردهای من نگفتنی دردهای من من ولی تمام استخوان بودنم انحنای روح من دردهای پوستی کجا؟ این سماجت عجیب اولین قلم دفتر مرا درد، حرف نیست “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
شعر نا گفته |
نه! کاری به کار عشق ندارم من هیچ چیز و هیچ کسی را دیگر در این زمانه دوست ندارم انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را یک روز خوشحال و بی ملال ببیند زیرا هر چیز و هر کسی را که دوست تر بداری حتی اگر که یک نخ سیگار یا زهرمار باشد… از تو دریغ می کند پس من با همه وجودم خودم را زدم به مردن تا روزگار ، دیگر کاری به کار من نداشته باشد این شعر تازه را هم ناگفته می گذارم… تا روزگار بو نبرد… گفتم که کاری به کار عشق ندارم! “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
نی نامه |
خوشا از دل نم اشکي فشاندن خوشا زان عشقبازان ياد کردن خوشا از ني، خوشا از سر سرودن نواي ني نوايي آتشين است نواي ني، نواي بي نوايي است نواي ني دواي هر دل تنگ قلم، تصوير جانگاهي است از دل خدا چون دست بر لوح و قلم زد دل ني ناله ها دارد از آن روز چه رفت آن روز در انديشه ني سري سرمست شور و بي قراري پر از عشق نيستان سينه او غم ني، بند بند پيکر اوست دلش را با غريبي، آشنايي است سرش بر ني، تنش در قعر گودال ره ني پيچ و خم بسيار دارد سري بر نيزه اي منزل به منزل چگونه پا ز گِل بر دارد اشتر گران باري به محمل بود بر ني چو از جان پيش پاي عشق سر داد اگر ني پرده اي ديگر بخواند سزد گر چشم ها در خون نشيند شگفتا بي سر و ساماني عشق! ز دست عشق عالم در هياهوست “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
اگر دل دلیل است |
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ولى دل به پائیز نسپرده ایم چو گلدان خالى لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم اگر داغ دل بود، ما دیده ایم اگر خون دل بود، ما خورده ایم اگر دل دلیل است، آورده ایم اگر داغ شرط است، ما برده ایم اگر دشنه دشمنان، گردنیم اگر خنجر دوستان، گرده ایم گواهى بخواهید، اینک گواه همین زخم هایى که نشمرده ایم! دلى سر بلند و سرى سر به زیر از این دست عمرى به سر برده ایم “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
غنچه و گل |
غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت:
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر میکنی
کدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد او گل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است! “قیصر امین پور”
|
به یاد استاد قیصر امین پور |
حسرت همیشگی |
حرفهای ما هنوز ناتمام… تا نگاه می کنی: لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود
آی…
ناگهان
“قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
لحظه های کاغذی |
به یاد شادروان قیصر امین پور:
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بال های استعاری
لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقف های سرد و سنگین ، آسمان های اجاری
با نگاهی سرشکسته ، چشم هایی پینه بسته
خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی ، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری
رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری “قیصر امین پور” |
به یاد استاد قیصر امین پور |
پیش از اینها فکر می کردم خدا . . . |
یک مقدار این شعر طولانیه ولی بسیار خواندنی هست. روح استاد امین پور شاد.
پيش از اينها فكر مي كردم خدا خانه اي دارد كنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتي از الماس و خشتي از طلا پايه هاي برجش از عاج و بلور بر سرتختي نشسته با غرور ماه، برق كوچكي از تاج او هر ستاره، پولكي از تاج او اطلس پيراهن او ، آسمان نقش روي دامن او ، كهكشان رعد و برق شب، طنين خنده اش سيل و طوفان، نعره توفنده اش دكمه پيراهن او ، آفتاب برق تيغ و خنجر او ، ماهتاب هيچ كس از جاي او آگاه نيست هيچ كس را در حضورش راه نيست. پيش از اينها خاطرم دلگير بود از خدا در ذهنم اين تصوير بود آن خدا بي رحم بود و خشمگين خانه اش در آسمان، دور از زمين بود، اما در ميان ما نبود مهربان و ساده و زيبا نبود در دل او دوستي جايي نداشت مهرباني هيچ معنايي نداشت هرچه مي پرسيدم، از خود ، از خدا از زمين، ازآسمان، از ابرها زود مي گفتند: اين كار خداست پرس و جو از كار او كاري خطاست هرچه مي پرسي، جوابش آتش است آب اگر خوردي ، عذابش آتش است تا ببندي چشم، كورت مي كند تا شدي نزديك، دورت مي كند كج گشودي دست، سنگت مي كند كج نهادي پاي، لنگت مي كند تا خطا كردي ، عذابت مي كند در ميان آتش ، آبت مي كند با همين قصه ، دلم مشغول بود خوابهايم ، خواب ديو و غول بود خواب مي ديدم كه غرق آتشم در دهان شعله هاي سركشم در دهان اژدهايي خشمگين بر سرم باران گرز آتشين محو مي شدنعره هايم، بي صدا در طنين خندة خشم خدا نيت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هرچه مي كردم ، همه از ترس بود مثل از بر كردن يك درس بود مثل تمرين حساب و هندسه مثل تنبيه مدير مدرسه تلخ، مثل خنده اي بي حوصله سخت، مثل حل صدها مسئله مثل تكليف رياضي سخت بود مثل صرف فعل ماضي سخت بود تا كه يك شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد يك سفر در ميان راه، در يك روستا خانه اي ديدم ، خوب و آشنا زود پرسيدم : پدر اينجا كجاست؟ گفت: اينجا خانه خوب خداست! گفت: اينجا مي شود يك لحظه ماند گوشه اي خلوت ، نمازي ساده خواند با وضويي، دست و رويي تازه كرد با دل خود ، گفت و گويي تازه كرد گفتمش، پس آن خداي خشمگين خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟! گفت : آري ، خانه او بي رياست فرشهايش از گليم و بورياست مهربان و ساده و بي كينه است مثل نوري در دل آئينه است عادت او نيست خشم و دشمني نام او نور و نشانش روشني خشم، نامي از نشانيهاي اوست حالتي از مهربانيهاي اوست قهر او از آشتي، شيرين تر است مثل قهر مهربان مادر است دوستي را دوست ، معني مي دهد قهر هم با دوست، معني مي دهد هيچ كس با دشمن خود ، قهر نيست قهري او هم نشان دوستي است تازه فهميدم خدايم ، اين خداست اين خداي مهربان و آشناست دوستي ، از من به من نزديكتر از رگ گردن به من نزديكتر آن خداي پيش از اين را باد برد نام او را هم دلم از ياد برد آن خدا مثل خيال و خواب بود چون حبابي، نقش روي آب بود مي توانم بعد از اين، با اين خدا دوست باشم ، دوست، پاك و بي ريا مي توان با اين خدا پرواز كرد سفره دل را برايش باز كرد مي توان درباره گل حرف زد صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد چكه چكه مثل باران راز گفت با دو قطره ، صد هزاران راز گفت مي توان با او صميمي حرف زد مثل ياران قديمي حرف زد مي توان تصنيفي از پرواز خواند با الفباي سكوت آواز خواند مي توان مثل علفها حرف زد با زباني بي الفبا حرف زد مي توان درباره هر چيز گفت مي توان شعري خيال انگيز گفت مثل اين شعر روان و آشنا پيش از اينها فكر مي كردم خدا “قيصر امين پور” به یاد استاد قیصر امین پور |
مطالب مرتبط با موضوع شعر :
- جملات بزرگانمهم نیست که مردم چگونه به شما نگاه می کنند یا در مورد شما صحبت می کنند، با خودتان صادق باشید و در انجام این کار خوب به نظر برسید، زیرا در پایان روز مهمترین چیز این است که شما با حقیقت خود زندگی می کنید.
- شعر سهرابشعر٬ سهراب سپهری٬
- یا علی گفتیم و عشق آغاز شد . شاعر : محمود اکرامی فرشاعر یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
- گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد , شعر سهراب سپهریشعر سهراب سپهری
- قصیده درب نیمه سوختهشعر و قصیده درب نیمه سوخته
- مرتضی کیوان هاشمیاشعار مرتضی کیوان هاشمی اشعار مرتضی کیوان هاشمی کند موسم سفر باشد ساربان، خفته بی خبر باشد بوی باران تازه می آید نکند بوی چشم تر باشد سخنی از وفا شنیده نشد نکند گوش خلق، کر باشد نکند عشق در برابر عقل دست از پا درازتر باشد نکند در قلمرو احساس کاسه از آش… بیشتر بخوانید: مرتضی کیوان هاشمی