[ad_1]
خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ: رامبد خانلریی بیشتر از آن که مهندس شیمی باشد، یک مهندس ادبی است و همین مساله او را متمایز از بسیاری نویسندگان و روزنامهنگاران مشابه او میکند.
با رامبد خانلری نه فقط به خاطر اینکه در کنار داستاننویسی مخاطب جدی سینما و سریالهای تلویزیونی است، نه فقط به خاطر اینکه در چند مجله مشهور این روزهای پایتخت فعالیت جدی دارد و نه فقط به خاطر اینکه رمان جدیدش «سورمه سرا» در ماه پایانی سال گذشه سه نوبت تجدیدچاپ شد، که به خاطر همه اینها به گفتگو نشستیم و سعی کردیم دنیای او را برای مخاطبان جدی داستان واکاوی کنیم.
* آقای خانلزی شما دانش آموخته رشته شیمی هستید. در شهری که تا جایی که فکر میکنم خطه چندان داستاننویسپروری نبوده است. جالب است برایم که چطور از شیمی در آن دانشگاه رفتید سراغ داستان نویسی. به طور مشخص زندگی شما چطور با نوشتن و داستان نویسی پیوند خورد؟
این داستان همان داستان تکراری است. خانوادهای که دوست دارد فرزندش دکتر یا مهندس باشد و فرزندی که دوست دارد آواز بخواند، بنویسد، فوتبال بازی کند یا جلوی دوربین ایفاگر نقشی باشد. منهم بر طبق همین سناریوی کهنه در شهر اراک مهندسی شیمی خواندم آن هم در شریطی که خودم دوست داشتم گرافیک بخوانم.
حالا به نظرم میرسد که رشته تحصیلیام زیاد با کاری که میکنم بیارتباط نیست. به نظرم ذهنی که به واسطه تحصیل در رشته فنی، مهندسی بارآمده است به من امکان چیدمان بهتری از خرده روایتها در مسیر روایت اصلی را میدهد. در زمان تحصیل زیاد این حرف را میشنیدم که من به درد این رشته نمیخورم. همین چند روز پیش بود که شنیدم استاد درس «تصفیه آبهای صنعتی» هر ترم من را به عنوان دانشجویی که بعد از تحصیل راهش را در رشتهای جز رشته تحصیلیاش پیدا کرده مثال میزند. من از وقتی خواندن یاد گرفتم شروع کردم به خواندن. تابستان بین اول تا دوم دبستان در حدود ۲۰۰ صفحه از جلد اول «۳ تفنگدار» را خواندم بدون آنکه چیزی از آن بفهمم. همیشه داستان خواندن یکی از بهترین تفریحهای من در زندگی بوده است.
* از شروع کار جدی داستان نویسی خودتان در سال ۸۶ بگویید، پنج سالی که تا انتشار نخستین اثرتان ظول کشید، به چه چیزی صرف شد؟
من دوست داشتم برای یک کتاب مصور داستان بنویسم. حتی شروع کردم به کشیدن و نوشتن. من با «بتمن» و «تنتن» نویسنده شدهام و هنوز هم علاقهام زیاد تغییر نکرده است. اتفاقهای زیادی افتاد که در کار انیمیشن و کامیک استریپ و بازی ویدیویی نتیجه نگرفتم. قرار بود در پروژه «قلب سیمرغ» که همین روزها در حال اکران است با مرحوم «وحید نصیریان» همکاری کنم که این اتفاق نیفتاد یعنی پروژه پیش نرفت. اصلا اولین مصاحبه شغلی من را مرحوم نصیریان گرفت.
بعد از آن با «فرزام ملک آرا» در بازی «شهر گمشده» همکاری کردم که آن پروژه هم به نتیجه نرسید. این شد که انیمیشن و بازی و کامیک استریپ را رها کردم و آمدم سراغ «سرطان جن». این مجموعه داستان را سال ۸۹ تمام کردم. پیش از آن هم مجموعه دیگری نوشته بودم به نام «من رامبد نیستم». محسن فرجی که آنروزها دبیر انتشارات افکار بود از من خواست در انتشار اولین مجموعه داستانم وسواس بیشتری به خرج بدهم. «من رامبد نیستم» را برای همیشه بایگانی کردم و نشستم به بازنویسی مجموعه «سرطان جن» و سال ۹۱ قرارداد این مجموعه را با نشر آگه بستم.
* انتشار کتاب اول همیشه برای داستاننویسان نقطعه عطف است. بر شما پس از انتشار کتاب «سرطان جن» چه گذشت…
خوشحالم که به حرف محسن فرجی گوش کردم و برای انتشار این مجموعه وسواس زیادی به خرج دادم. «سرطان جن» با استقبال زیادی مواجه شد. کتاب فروش خوبی داشت و در بیشتر جایزهها کاندیدا شد. کاندیدا شدن این مجموعه در جایزه جلال باعث حرف و حدیثهای بسیاری شد و در نهایت موفق به دریافت جایزه بهترین مجموعه داستان از سوی جایزه مهرگان در سالهای ۹۲ و ۹۳ شد. من بیشتر موفقیتم تا امروز را مدیون مجموعه داستان «سرطان جن» هم هستم. هنوز هم بعد از انتشار ۲ اثر دیگر آدمهای زیادی من را با «سرطان جن» میشناسند.
وقتی از زندگی واقعی به دنیای داستان و سینما و تلویزیون پناه میبرم دوست دارم با دنیایی مواجه شوم که زیاد به دنیایی که در آن زندگی میکنم شبیه نباشد. در حقیقت من از روزمرگی به وهم و خیال فضای فانتزی پناه میبرم* درباره حس و حال داستانهای مجموعه اول بگویید و اینکه از آن مجموعه تا کتابهای دوم و حتی سوم چقدر حس کردید که باید به سراغ سوژهها و زاویه دید تازه بروید؟
من همیشه داستانهایی را مینویسم که به دلیل کمبود امکانات نمیتوانم انیمیشن یا بازی یا کامیک استریپ آنها را بسازم. تمام داستانهای سرطان جن ایدههایی بودند که برای ساختن فیلمهای ترسناک ایرانی در سرم داشتم. برای آنها تحقیقات میدانی کردم. راستش را بخواهید آن مجموعه را با عشق نوشتم. هرکدام از آن داستانها برای من خاطرهای جداگانه است. از «سرطان جن» تا «آقای هاویشام» دنیای درام من وسیعتر شد و داستانهای زندگیم و راویهایم به خودم شباهت بسیاری پیدا کردند. سورمهسرا تمام تجربه من از مجموعه اول و دوم است و به همین خاطر با هردو مجموعه شباهتهایی دارد.
* شما را به عنوان یک عاشق و شیفته کارهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی هم میشناسیم. این علاقه ناشی از ادبیات است و یا علاقهای حاشیهای در کنار نوشتن؟
برای من سینما و تلویزیون و ادبیات یکی است. فرق زیادی با هم ندارند. همیشه حواسم به داستان است چه در بازی ویدیویی چه در سینما، چه در تلویزیون و چه در کتاب. به عنوان مثال یکی از بهترین داستانهایی که در سالهای اخیر با آن با برخورد کردهام به یک بازی ویدیویی مربوط است، بازی «آخرین از ما» که بازی سوم شخص در سبک ترس و بقا در دنیایی پست آپوکالیپسی است. به نظرم برای مخاطب هم همین است. کتاب میخواند، فیلم تماشا میکند، سریال دانلود میکند و میبیند و یا با کنسول خانگیاش بازی میکند. او هم مثل من دنبال داستان است و مدیوم نقش زیادی در عیارسنجی او ندارد.
* در کار نوشتن شما این علاقه تاثیری گذاشته است؟
به عنوان مثال همین خرده روایت «حسن بیزن» در فصل هفتم داستان «سورمه سرا» یک فن تلویزیونی بود. شبیه این کار را در سریالهای «لاست» و «برکینگ بد» دیده بودم و خوشم آمده بود. اپیزود «مگس» در سریال برکینگ بد و اپیزود «عنکبوتهای سمی» در سریال لاست صاحب هویتی مستقل از فضای کلی داستان بودند هرچند که قرابت معنایی زیادی با خط اصلی داستان داشتند. وقتی دیدم این تکنیک به دل بیشتر مخاطبان این دو سریال نشسته بود از آن در نوشتن کتاب سومم استفاده کردم. جالب اینجاست که در میان مخاطبهای «سورمه سرا» هم خرده روایت «حسن بیزن» از پرطرفدارترین بخشهای کتاب است.
* برای کار سومتان اسم جالب توجهی انتخاب شده است؛ ایده رمان از کجا آمد؟ اسم چطور؟
بعد از چهلم مادرم یک شب مرگ مادرم را فراموش کردم و این فراموشی چند دقیقهای طول کشید. هیچوقت مطمئن نشدم که در آن چند دقیقهای که من مرگ مادرم را باور نکرده بودم واقعا مادرم مرده بود یا که نه؟ ایده سورمه سرا از همین جا آمد. دوست داشتم فضای کار برای مخاطب باورپذیر باشد و این باور پذیری از اسم شروع میشد. «سورمه سرا» به «صومعه سرا» شبیه است. «سورمه» هم به «سرمه»؛ «سورمه سرا» با وجودی که یک اسم برساخته است اما مخاطب زیاد با آن غریبه نیست و این کمک زیادی به فیکشنال بودن و در عین حال باورپذیر بودن میکرد.
* شیفتگی شما به فضای فانتزی و دنیای وهم و خیال در داستان بر من پوشیده نیست و سورمه سرا نقطه اوج آن است. از دلایل علاقه خود به این فضا بفرمایید
وقتی از زندگی واقعی به دنیای داستان و سینما و تلویزیون پناه میبرم دوست دارم با دنیایی مواجه شوم که زیاد به دنیایی که در آن زندگی میکنم شبیه نباشد. در حقیقت من از روزمرگی به وهم و خیال فضای فانتزی پناه میبرم. وقتی داستان مینویسم دوست دارم من هم برای مخاطبم همینکار را بکنم یعنی برای او پناهگاهی برای فرارهای گاه و بیگاهش از خودش بسازم که زیاد به دنیای اطراف او شبیه نیست تا در این دنیای جدید احساس امنیت بیشتری بکند.
سورمه سرا داستان من نیست. داستان تمام کسانی است که عزیز از دست دادهاند. به همین خاطر در تمام داستان اصرار داشتم که این داستان فقط و فقط داستان راوی من نباشد* تم اصلی داستان شما عشق است و البته سکه رایج این روزهای بازار کتاب در تالیف و ترجمه هم همین است. نسخهای که گویا همواره شفا میدهد. شما چرا از این تم برای یک روایت وهم آلود و حتی فانتزی استفاده کردید؟
راستش را بخواهید من سرنا را از سر گشادش نواختم. یعنی اینجور نبود که من رابطه عاشقانه به «سورمه سرا» ببرم، من «سورمه سرا» را داشتم و دیدم چیزی جز عشق نمیتواند باعث این مساله شود که یک نفر خودش را آواره بیابان کند و به دنبال پیدا کردن عشقی که از دست رفته خطر کند. در حقیقت من برای پا گرفتن این داستان و باور پذیر شدن روند علی و معلولی آن به یک انگیزه خیلی مهم احتیاج داشتم که عشق بود و همیشه سکهای رایج است.
* حس کردم که سورمه سرا داستانی اتفاق و رویداد محور نیست. بیشتر به دنبال تفکر و سیر در اندیشه است تا پیش بردن داستان بر مبنای اتفاقات داستانی. این ناشی از تکنیک کاری شماست یا ایدهای فکری برایش دارید؟
سورمه سرا داستان من نیست. داستان تمام کسانی است که عزیز از دست دادهاند. به همین خاطر در تمام داستان اصرار داشتم که این داستان فقط و فقط داستان راوی من نباشد. دوست داشتم هرکسی داستان خودش را بیاورد و چون این داستانها بر مهمترین چیز در زندگی این آدمها سوار بود پس خواه ناخواه هر شخصیتی جهانبینی خودش را به داستان میآورد. نتیجهاش میشود همین به قول شما تفکر در سیر و اندیشه. راستش را بخواهید «سورمه سرا» نه نویسنده دارد و نه صاحب. هرکسی که آنرا میخواند هم نویسنده آن است و هم صاحب آن. با همین همه صدا و این همه خرده روایت نباید هم بر مبنای اتفاقات داستانی پیش برود.
* از کتاب شما استقبال خوبی در این مدت شده است. به چاپ سوم رسیده است. این استقبال برای شما پیامی دارد؟
اینکه باید هوای خوانندگان کتابم را داشته باشم و برای کار بعدی بیشتر فکر کنم و وسواس بیشتری به خرج بدهم. برای رسیدن به جایی که هستم خیلی تلاش کردهام و سودای رسیدن به جاهای بهتری را در سرم دارم. حالا به میانه مسیر هم نرسیدهام هنوز کلی راه نرفته هست که قدم در راه آنها گذاشتن تلاش و دانش بیشتری را میطلبد.
[ad_2]
Source link