پست مدرنیسم از تفکر تا عمل

پست مدرنیسم اواخر دهه ۱۹۶۰ خود را به مثابه نوعی پوپولیسم ارائه کرد.نوعی بازگشت به سنت های بومی .حتی سنت های بازرگانی انبوه پس از مدت ها سرگردانی و انحراف در نخبه گرایی سازش ناپذیر آوانگارد.

 

لیوتار پست مدرنیسم رابه مثابه نوعی تمثیل یا مجاز موقت و گذرا میداند بنابر این پست مدرنیسم نوعی گذر  موقتی بودن و زمان بندی آنی وبیگانه شده ای است که پیش از مدرنیسم مقوم آن است وهمواره امکان تجدید نظر و بازنگری اساسی مدرنیسم را مجسم میکند.

 

پست مدرنیسم بر معماری سبک بین المللی حمله وتاکید بر بوم گرایی  احض گرایی یا جزء گرایی

دارد. پست مدرنیسم به جهان گرایی مدرنیستی و نخبه گرایی و قهرمان پروری حمله میکند. کار

پست مدرن باز آفرینی  ابدع و کشف مجدد سبک های سنتی و بومی و بازسازی مصالح و موادی

است که زیبایی مدرنیستی انها را به زباله دان تاریخ فرستاده است.

 

*اینک به بررسی برخی از اصول پست مدرن که با مقوله نوشتار پیوند بیشتری دارند می پردازیم.

 

۱ تاثیر مختلط  کولاژ افکت

ترکیب وآمیزه ای از موضوعات نامتجانس دانش واطلاعات در یک متن را گویند.

 

۲مرکز زدایی

عدم حضور در مرکز یا هر گونه حقیقت فراگیر وپوشاننده است و این به معنی توجه به حواشی و

نقاط پیرامونی است.

 

۳ساخت شکنی

شیوه ای از تحلیل متن است  که به کمک یک سری از استراتژی های بسیار مناقشه انگیز سعی

دارد تا بی ثباتی وعدم تعین یا بی تکلیفی معنا را آشکار سازد.

 

۴ساختار شکنی

شکلی از بد بینی و یا شک گرایی رادیکال وضد بینیان گرایی است . به نظر دریدا معنا به کمک بازی

مداوم تفاوت تعین میگردد.

 

۵ابهام

جناس و بازی با کلمات اجزای مهمی از استراتژی برای ایجاد شکاف و سرگردانی در گفتار به شمار

می رود که به طنز و سخره بازی نزدیک تر است تا استدلال فلسفی.

 

۶ روایت روایی داستانی

برداشت پست مدرن این است که جهان بینی کلی و جامع و قالبهای پیام کلان را قبول ندارد و

روایت خرد و روایت های مکنیه محلی و بومی و روایت های سنتی را که ادعای صدق ندارند

مورد قبول دارد.

 

۷مرگ مولف

مولف ناظر درون ساختاری گفتار است مقوله مرگ مولف که مورد قبول پست مدرنیسم است

عبارت است از میان برداشتن نظارت درون ساختاری گفتار  در این مقوله شخص شرکت کننده در

نوشتن است و به دور از هرگونه حکم مربوط به وحدت بیان خود. مرگ مولف آزادی و رهایی خواننده

را به دنبال دارد و خواننده را  محدود به  تخیلات و افسانه صدای مولف نمی کند.

 

۸ شالوده شکنی ساخت گشایی

روش ومتد تحلیل پست مدرن است  و هدف آن گشودن و باز کردن تمام ساختارها وشالوده هاست

مکتب شالوده شکنی ،متن را به اجزاء وپاره های مختلف تفکیک کرده است والبته این کارقصد

اصلاح ،بهبود و تجدید نظر و باز آفرینی و ارائه روایتی جدید را ندارد.

 

۹از هم پاشی

میل پدیده ها دردنیای پست مدرن به سمت درون تلاشی و ترکانش  از درون است که به وسیله

آن موجبات نابودی  خود ومفروضات شخصی درباره انها را فراهم می آورد .معنا در این میان

کاملا محو میشود.

 

۱۰نر واژ محوری

به معنی مرد سالاری و واژه محوری در عرصه حقیقت است.پست مدرنیسم واژه سالاری را

در عرصه حقیقت قبول ندارد.

 

۱۱صورت خیالی

رونوشتی از چیزی که نسخه اصل ان وجود ندارد.

 

۱۲ متن استنساخی   متن نوشتنی

متن مود قبول پست مدرن به این خاطر نوشته شده که مجددا و با هر بار خواندن توسط خواننده باز

نویسی شود.

 

در گفتار پست مدرن

قصد وغایت جای خود را به بازی٬ تفریح ولذت می دهد.

طرح ونقشه جای خود را به شانس وتصادف میدهد.

چیرگی ومهارت جای خود را به فرسودگی و بی نظمی میدهد.

آفرینش جای خود را به عدم ونابودی و ساخت شکنی میدهد.

تمرکز جای خود را به پراکندگی میدهد.

معنی شناسی جای خود رابه صنعت بیان میدهد.

استعاره جای خود را به کنایه میدهد.

گزینش جای خود را به ترکیب میدهد.

تفسیر جای خود را به ضد تفسیر میدهد.

کیفیت جای خود را به طنز میدهد…

 

بنا بر  اصول یاد شده  سوالی که در ذهن نویسنده شکل گرفته ، این است

*با توجه به ساختار مشخص داستان وشعر که بیشترین تحقیقات ساختار گرایان را درعمل به خود

معطوف کرده است. حفظ ماهیت شعر و داستان و گنجاندن اصول پست مدرن دریک متن ادبی به

صورت همزمان امکان پذیر است؟

 

دوستانی که تمایل دارن به صورت جامع تر با فلسفه پست مدرن آشنا بشن رو به خودن دو کتاب

ارزشمند زیر دعوت میکنم که از منابع متن نوشته شده نیز هستند.

مدرنیته ومدرنیسم ترجمه حسینعلی نوذری

پست مدرنیسم چیست جکس چارلز

 

نویسنده امید مهران فر(زروان)


شاید آسانترین راه برای آغاز اندیشیدن در مورد پست مدرنیسم، اندیشیدن در موردمدرنیسم باشد، جنبشی که بنظر می رسد پست مدرنیسم، از آن ظهور کرده است.

پست مدرنیسم واژه یا به بیان دقیقتر، مجموعه عقاید پیچیده ای است که به عنوان حیطه ای از مطالعات آکادمیکی از اواسط دهه ۸۰ پدیدار گشته است. توصیف پست مدرنیسم دشوار به نظر می رسد، زیرا مفهومی است که در انواع گسترده ای از دیسیپلین ها و حیطه های مطالعالتی از قبیل:هنر معماری، موسیقی، فیلم، ادبیات، جامعه شناسی، ارتباطات، مد و تکنولوژی نمایان شده است. دشوار است که این مفهوم را در زمان یا تاریخ خاصی جای دهیم، زیرا زمان دقیق ظهور پست مدرنیسم مشخص نیست. شاید آسانترین راه برای آغاز اندیشیدن در مورد پست مدرنیسم، اندیشیدن در مورد مدرنیسم باشد، جنبشی که بنظر می رسد پست مدرنیسم، از آن ظهور کرده است. مدرنیسم، دو گونه تعریف دارد که این دو جنبه به درک پست مدرنیسم، مرتبط می شود. اولین جنبه یا تعریف از مدرنیسم، از یک جنبش زیبایی شناختی که بطور کلی مدرنیسم نامیده می شد، نشات می گیرد. این جنبش تماما با اندیشه های غربی قرن بیستم در مورد هنر همسان است. (گویا علائم در حال ظهور آن را، می توان در قرن نوزدهم هم یافت)همان طور که می دانید، مدرنیسم جنبشی است در هنرهای تجسمی، موسیقی، ادبیات، و نمایشنامه نویسی که معیارهای سنتی را در پاسخ به این پرسش که ((هنر چگونه باید شکل بگیرد، استفاده گردد، و چه معنایی داشته باشد؟)) نادیده می گیرد.

در دوران اوج گیری مدرنیسم یعنی بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۰ چهره های شاخص ادبیات مدرن مانند وولف، جویس، الیوت، استیونز، پروست، مالارمه و رایک، به عنوان پایه گذاران مدرنیسم قرن بیستم، به توصیف مجدد این امرکه «شعر و داستان باید چگونه باشد و چه کاری می تواند انجام دهد؟»، کمک شایانی نموده اند.

از دیدگاه ادبی ویژگیهای شاخص مدرنیسم عبارتند از:

۱ـ تاکید برامپرسیونیسم (تأثرگرایی)* و ذهنیت در نوشتار و هنرهای تجسمی و تاکید بیشتر بر چگونگی وقوع امر دیدن یا خواندن یا حتی ادارک در ذات خود، تا تاکید بر روی آنچه ادراک می گردد. نمونه این امر می تواند، جریان سیال ذهن در نوشتن باشد

۲ـ جنبشی به دور از واقع نگری آشکار که توسط راوی سوم شخص دانای کل و دیدگاههای روایی ثابت و جایگاههای مشخص اخلاقی پدید می آید. داستانهای ویلیام فاکنر که دارای چند راوی هستند نمونه ای از این گونه مدرنیسم هستند.

۳ـ تمایز ژانرهایش مبهم است، بنابراین شعر بیشتر نثروار (مانند آثار تی اس الیوت یا ای کامنیگز) و نثر بیشتر شعر گونه است (مانند آثار وولف و جویس)

۴ـ تاکید بر روی اشکال مجزا، روایتهای ناپیوسته و کولاژهایی* از موضوعات مختلف که اتفاقی به نظر میرسد

۵ گرایشی به سمت انعکاس پذیری یا ناخود آگاه که مرتبط با محصول آثار هنری است. بنابراین هر قطعه توجه ما را به جایگاه خاص خودش به عنوان یک دستاورد یا مانند چیزی که توسط روشهای گوناگون ساخته شده و بکار می رود، جلب می کند.

۶ـ رد زیبایی شناختی بسیط رسمی، به جانبداری از طرحهای مینیمالیستی* (کمینه ای) مانند اشعار ویلیام کارلوس ویلیامز و رد تئوریهای رسمی زیبا شناختی در مقیاسی گسترده به جانبداری از کشف و شهود در خلق اثر.

۷ رد تمایزات میان فرهنگهای والا و پایین و عامه پسند در گزینش موادی که سابقاً هنر را شکل می داد و هم در روشهای نمایش، توزیع و کاربر هنر.

پست مدرنیسم هم مانند مدرنیسم از بیشتر این عقاید پیروی می کند در حالیکه منکر مرز بندی میان اشکال والا و پایین هنر و تمایزات ثابت ژانری است و تاکیدش بر تقلید *، نقیضه*، کنایه و فکاهی بودن است. هنر و اندیشه پست مدرن از انعکاس پذیری، ناخود آگاهی، از هم گسیختگی و ناپیوستگی (به خصوص در ساختار های روایی)، ابهام و تقارن زمانی حمایت کرده و بر موضوعاتی عاری از مفاهیم انسانی و فاقد ساختار و ثبات تاکید می ورزد.

این گونه بنظر میرسد که پست مدرنیسم در این روشها بسیار شبیه مدرنیسم است، با این حال درباب نگرش , مدرنیسم با بسیاری از این گرایشات متفاوت است.به عنوان مثال مدرنیسم به این سو گرایش دارد که نمایی پراکنده از ذهنیت انسان و تاریخ نشان دهد («زمین هرز » الیوت یا «به سوی فانوس دریایی» وولف را به خاطر بیاورید)، اما این پراکندگی را به عنوان امری تراژیک مینمایاند، چیزی که به عنوان یک نقصان، باید بر آن تاسف خورد و برایش سوگواری کرد..

بسیاری از آثار مدرن در تلاشند تا از این ایده دفاع کنند که آثار هنری می تواند سبب ایجاد وحدت، انسجام و معنا در زندگی گردد، امری که در زندگی مدرن امروز، بیش از هر چیزی گم شده است و هنر همان کاری را می کند که بسیاری از نهادهای انسانی قادر به انجامش نیستند.

در مقام مقایسه، پست مدرنیسم از ایده پراکندگی و موقتی بودن و فقدان انسجام حسرت نمیخورد بلکه بیشتر آن را می ستاید:«جهان بی معناست؟ پس بیایید وانمود نکنیم که هنر میتواند بدان معنا بخشد، بیایید تنها با چرندیات بازی کنیم!». شیوه دیگر نگریستن به رابطه میان مدرنیسم و پست مدرنیسم به آشکار شدن تعدادی ازاین تمایزات کمک می کند، بر طبق نظریه فردریک جیمسون، مدرنیسم و پست مدرنیسم اشکالی فرهنگی هستند که مراحل خاصی از سرمایه داری را دنبال می کنند

.مرحله اول، سرمایه داری که از قرن هیجدهم تا اواخر قرن نوزدهم در کشورهای اروپای غربی، انگلستان و ایالات متحده (و تمام حیطه های تحت نفوذشان) به وقوع پیوست. اولین مرحله به گونه ای خاص به پیشرفتهای تکنولوژیکی یعنی موتور بخار و زیبا شناختی یعنی رئالیسم مرتبط می باشد.

مرحله دوم، از اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم (در زمان جنگ جهانی دوم به وقوع پیوست، این مرحله یعنی سرمایه داری انحصار طلبانه، که با موتورهای الکتریکی و موتورهای احتراقی داخلی و مدرنیسم مرتبط اند. مرحله سوم، مرحله ای است که هم اکنون در آن قرار داریم یعنی مرحله سرمایه داری چند ملیتی و مصرفی که تاکیدش بیشتر بر روی بازار یابی، فروش و مصرف کالا است و نه تولید آن!، و ارتباطی تنگاتنگ با تکنولوژی هسته ای و الکتریکی وپست مدرنیسم دارد. همانند توصیف جیمسون از پست مدرنیسم به عنوان سبک تولید و تکنولوژی، دومین مرحله یا توصیف از پست مدرنیسم، بیشتر از تاریخ و جامعه شناسی نشات می گیرد تا از ادبیات و تاریخ هنر! این رهیافت، پست مدرنیسم را به عنوان یک شکل کامل اجتماعی یا مجموعه ای از نگرش های جامعه شناختی_تاریخی می نامد، به بیان دقیقتر، این روش بیشتر پست مدرنیته را با مدرنیته مقایسه می کند تا پست مدرنیسم را با مدرنیسم !

اما فرق این دو در چیست؟

مدرنیسم عموما به جنبش های گسترده زیبا شناختی در قرن بیستم و مدرنیته به مجموعه ای از عقاید فلسفی سیاسی و اخلاقی که پایه گذار جنبه زیبا شناختی مدرنیسم هستند اشاره می کند

مدرنیته قدمت بیشتری از مدرنیسم دارد. عنوان مدرن که اولین بار در جامعه شناختی قرن هفدهم بکار برده شد به معنای متمایز ساختن دوره کنونی از دوره پیشین که دوره عتیق نامیده می شد، است.

محققان همیشه بر سر زمان دقیق آغاز دوره پست مدرنیسم و چگونگی تمایز میان آنچه مدرن هست و آنچه مدرن نیست، بحث و مجادله داشته اند. اینگونه بنظر می رسد که هر بار مورخین خواسته اند به تاریخ دوره مدرن دست یابند، گویی در تمام دفعات، مدرنیسم در تاریخ پیشتری وجود داشته است. اما عموما دوران مدرن با عصر روشنگری اروپایی که اساسا قرن هیجدهم شروع شد، مرتبط است.

(دیگر عناصر تاریخی نمایانگر اندیشه روشنگری به دوران رنسانس یا پش از آن باز می کردد.) بنابراین، می توان ادعا کرد که اندیشه و ادبیات روشنگرانه با آغاز قرن هیجدهم آغاز شد.

من تاریخ دوران را از سال ۱۷۵۰ محاسبه می کنم، زیرا دکترای خود را از رشته ای در دانشگاه استانفورد که اندیشه و ادبیات مدرن نامیده می شد و بر آثار پس از ۱۷۵۰ تمرکز یافته بود، دریافت کرده ام. ایده های بنیادین روشنگری اساسا همان ایده های بنیادین انسان گرایی است.

مقاله جین فلکس چکیده مناسبی از این عقاید و مقدمات ارائه می دهد ، و اکنون مواردی را به فهرستش می افزایم:

۱ـ خودی با ثبات، منسجم و آگاه وجود دارد. این خود، خودآگاه و عقلانی و مستقل و جهانشمول می باشد و هیچ شرایط فیزیکی نمی تواند بطور بنیادین بر عملکرد این خود تاثیر بگذارد.

۲ـ این خود، خود و جهان اطرافش را از طریق علت یا عقلانیت باز می شناسد و به عنوان بالاترین شکل کارکرد ذهنی و تنها شکل عینی برآورد می شود.

۳ـ این شیوه از آگاهی که توسط خود عقلانی عینی به وجود می آید علم نامیده می شود که می تواند حقایق جهانی را در مورد دنیا، مستقل از جایگاه بخصوص شخص آگاه ارائه دهد.


۴ـ این آگاهی که توسط علم بوجود می اید حقیقت نامیده می شود و پایدار است.

۵ـ آگاهی یا حقیقتی که توسط علم ایجاد می شود (بوسیله خود عقلانی عینی)، همواره ما را به سوی پیشرفت و کمال رهنمون می سازد. تمام نهادها و راهکارهای انسانی توسط علم (علت/عینیت) تحلیل و بسط می یابند.

۶ـ علت چیزی نیست جز قضاوت نهایی در مورد امری که حقیقی و نتیجتاّ درست و خوب (قانونی و اخلاقی) است. آزادی دربردارنده مفهوم اطاعت از قوانینی است که بر آگاهی مکشوف بوسیله علت منطبق است.

۷ـ در جهانی که توسط علت اداره می شود، امر حقیقی همیشه همسان خوب و صحیح و زیبا است و بنابراین تعارضی ما بین آنچه صحیح و آنچه حقیقی است وجود ندارد.

۸ـ بنابراین علم به عنوان الگویی برای کلیت یا جزء جزء اشکال مفید آگاهی مطرح میگردد. علم بیطرف و عینی است. دانشمندانی که آگاهی را توسط توانائیهای عقلانی بیغرضانه خویش پایه می گذارند، باید در جستجوی قوانین علی آزاد باشند و توسط دغدغه هایی چون پول و قدرت وسوسه نشوند.

۹ـ همچنین، زبان یا شیوه بیانی که در راه ایجاد و اشاعه علم بکار گرفته می شود باید، عقلایی باشد .زبان برای عقلانی بودن باید واضح، و کاردکردش تنها باید نمایاندن جهانی واقعی یا ادراک پذیر باشد که اذهان عقلایی رویت می نمایند. و باید ارتباطی عینی و ثابت بین موضوعات تفهیمی و کلماتی که آنان را مینمایند (مابین دلیل و مدلول) وجود داشته باشد.

همانطور که می دانید، شماری از مقدمات بنیادین انسانگرایی یا مدرنیسم هستند که عملا تمام ساختارها و نهادهای اجتماعی ما را اعم از دموکراسی، قانون، دانش، الهیات و زیبایی شناسی توجیه و تشریح می کنند.

مدرنیته اساسا در مورد نظم و عقلانیت و عقلایی شدن است که نظم را از پس بی نظمی خلق می کند و پیش فرض آن این است که هر چه عقلانیت بیشتری خلق گردد به نظم بیشتری می انجامد و هر چه جامعه ای نظم یافته تر باشد، کارکرد بهتر و عقلانی تری خواهد داشت.

بدین دلیل، مدرنیته به دنبال جستجوی تمام سطوح فزاینده نظم است و جوامع مدرن پیوسته مراقب هر چیزی که بی نظمی خوانده می شود و می تواند در نظم خلل ایجاد کند هستند. پس جوامع مدرن پیوسته بر ایجاد تضادی مضاعف بین نظم و بی نظمی تکیه می کنند تا بتوانند بر ارجحیت نظم تاکید ورزند اما برای انجام این کار باید چیزهایی نماینده بی نظمی باشند. بنابراین جوامع مدرن باید مرتبا بی نظمی ایجاد کنند. در فرهنگ غربی این بی نظمی به دیگری تعبیر می شود که در ارتباط با دیگر تضادهای ثنایی (دو گونه ای) توصیف می گردد. پس هر چیزی که غیر سفید، غیر مذکر و ناهمجنسگرایانه و غیر بهداشتی و غیر عقلانی و……باشد، بخشی از این بی نظمی می گردد و باید از جامعه مدرن عقلانی حذف گردد.

راههایی که جوامع مدرن به سمت ایجاد گروههایی تحت عنوان نظم و بی نظمی طی می کنند باید همصدا با کوشش در جهت نیل به ثبات باشد.

فرانسوا لیوتار تئوریسینی که آثارش را سایروپ در مقاله اش در مورد پست مدرنیسم تشریح کرده، ثبات را با اندیشه تمامیت یا یک نظام تمامیت یافته، یکسان می پندارد.

تمامیت و ثبات و نظمی که لیوتار از آنها سخن می گوید در جوامع مدرن از طریق مفاهیم فراروایتها یا روایت اصلی حفظ می شود، یعنی داستانهایی که خود یک فرهنگ برای راهکارها و باورهای خود نقل می کند. مثلاً یک فراروایت در فرهنگ آمریکایی این داستان می تواند باشد که دموکراسی، روشنگرانه ترین (عقلانی ترین) شیوه حکومت است و سرانجام به سعادت عالمگیر انسان منجر خواهد شد.

بنا بر سخنان لیوتار هر گونه سیستم عقیدتی یا ایدئواوژیکی، فراروایتهای خاص خود را دارد.

به عنوان مثال، فراروایت مارکسیسم این ایده است که سرانجام، سرمایه داری از درون متلاشی خواهد شد و یک دنیای آرمانی سوسیالیستی شکل خواهد گرفت.

احتمالاً شما فراروایتها را به عنوان نوعی از فراتئوری یا فرا ایدئولوژی تلقی می کنید. یک ایدئولوژی که ایدئولوژی دیگر را توصیف می کند! (مانند مارکسیسم) و داستانی است که برای توصیف نظامهای عقیدتی موجود، روایت میگردد.

لیوتار می گوید که تمام جوانب جوامع مدرن که دربردارنده علم، به عنوان شکل اصلی آگاهی هستند، به چنین فراروایتهایی متکی اند. بنابراین پست مدرنیسم نقد فراروایت هاست و گونه ای آگاهی است که چنین روایتهایی به آن در پوشاندن تناقضات و ناثباتی های جدایی ناپذیر موجود در هر سازمان یا راهکار اجتماعی، کمک می کنند. به بیان دیگر، هر گونه تلاش برای ایجاد نظم، همیشه میزان یکسانی از ایجاد بی نظمی را می طلبد.

اما یک فراروایت، شکل گیری این گروهها (گروههای بی نظمی) را با توضیح اینکه بی نظمی واقعاً هرج و مرج و بد، و نظم واقعاً بخردانه و خوب است، می پوشاند.

پست مدرنیسم در رد فراروایت ها از حمایت روایتهای کوچک سود می برد، روایتهایی که بیشتر به توصیف راهکارهای کوچک و حوادث محلی می پردازد تا مفاهیمی در مقیاس گسترده عالمگیر یا جهانی!

روایتهای کوچک پست مدرنیسم هماره وابسته به موقیعت، موقتی، اتفاقی میباشد و هیچ گونه ادعایی مبنی بر جهانشمولی، حقیقت، علت یا ثبات ندارند.

جنبه دیگر اندیشه روشنگری یعنی بخش پایانی ۹ نکته مزبور، ایده ای است که زبان را مفهومی واضح و کلمات را تنها به عنوان نماینده افکار و اشیا باز می شناسد و معتقد است که کلمات هیچ گونه کارکردی فراسوی این امر ندارند. جوامع مدرن بر این اندیشه تاکید می کنند که علت همیشه به معلول اشاره دارد و واقعیتها در معلول هااسکان می یابند. بهر حال در پست مدرنیسم، تنها علت ها هستند که وجود دارند و تفکر وجود هر گونه واقیعت ثابت و جاودانه واین تفکر که معلولی وجود دارد که علت بدان اشاره می کند، محو می گردد. به بیان دقیق تر، در جوامع پست مدرن، تنها سطوحی بدون عمق موجود است، تنها علت هایی بدون معلول!! شیوه ای دیگر برای طرح این موضوع بر طبق نظریه جین بادریلارد وجود دارد و آن مفهوم این است که در جامعه پست مدرن، اصلی وجود ندارد و تنها کپی هایی از آن (اصل) موجود است که او آنها را تصویر یا پیکره می نامد.

به عنوان مثال، در مورد نقاشی و پیکر تراشی بیندیشید! جایی را تصور کنید که کار اصلی ونگوک موجود باشد وهمان طور هزران نسخه کپی شده از آن، با این حال اثر اصلی همان است که بالاترین ارزش را دارد (خصوصا ارزش پولی!)، در حال آن را با سی دی یا نوارهای موسیقی مقایسه کنید که در آن مانند نقاشی، نسخه اصل یا ضبط شده ای که به دیوار آویخته شود یا در گاو صندوق نگهداری گردد وجود ندارد، بلکه میلیونها نسخه کپی شده از آن وجود دارد که همه آنها یکسان اند و به قیمت تقریباً مشابهی فروخته می شوند.

گونه دیگری از پیکره یا تصویر بادریلارد می تواند مفهوم واقیعت مجازی باشد. واقیعتی که توسط تقلید ایجاد شده است که در آن هیچ گونه اصلی وجود ندارد. همچنین این مفهوم در بازیها و شبیه سازیهای رایانه ای جلوه می یابد، و بالاخره پست مدرنیسم با سئوالاتی در مورد سازمان آگاهی مرتبط می شود، در جوامع مدرن، آگاهی با علم یکسان دانسته می شود و با اشکال روایی مقابله می گردد.

علم، شکلی خوب از آگاهی است و اشکال روایی، بد، ابتدایی و غیر عقلانی است (و بنابراین به زنان، بچه ها و انسانهای بدوی و دیوانگان) مربوط می باشد. بهر صورت، آگاهی تنها برای خودش سودمند است. بنابراین شخص از طریق آموزش به آگاهی دست می یابد تا بطور کلی شخصی آگاه و تحصیل کرده گردد. این امر، دقیقاً هدف آموزش هنرهای آزاد است.

با این حال، در جوامع پست مدرن، آگاهی نقش کاربردی می یابد. شما چیزهایی را می آموزید، نه فقط برای اینکه آن را بدانید، بلکه آن آگاهی را بکار ببرید.

همان گونه که سایروپ در کتاب خود متذکر می شود:سیاست آموزشی امروزین بیشتر بر مهارتها و آموزش تاکید می ورزد تا بر آرمانهای مبهم انسانگرایانه در مورد آموزش!

این امر بخصوص به بحرانی برای فارغ التحصیلان انگلیسی (ملیت انگلیسی) بدل گشته که با مدرکشان چه کاری می توانند بکنند؟


آگاهی نه تنها در جوامع پست مدرن توسط کاربردش توصیف شده، بلکه این آگاهی بیشتر از جامعه مدرن توزیع، ذخیره و به گونه متفاوتی طبقه بندی شده است.

خصوصاً ظهور تکنولوژی الکتریکی رایانه ای، انقلابی را در روشهای ایجاد و توزیع و استفاده از آگاهی در جامعه ما (آمریکا) ایجاد کرده است (در واقع شاید بتوان گفت که پست مدرنیسم به بهترین وجه، بوسیله ظهور تکنولوژی رایانه ای که در دهه ۱۹۶۰ آغاز شد, توصیف گشته و بدان مربوط شده و به صورت نیرویی غالب در تمام ابعاد زندگی اجتماعی در آمده است! )

در جوامع پست مدرن هر آن چه نتواند توسط رایانه به قسمتی قابل تشخیص درآید، به بیان دیگر، هر آنچه که قابل اندازه گیری نباشد. مفهوم آگاهی از آن سلب خواهد شد. در این الگو متضاد آگاهی، جهل نیست حتی اگر چه این امر،الگویی مدرن و انسانگرایانه باشد، اما بیشتر به بی نظمی تعبیر می شود.

هر آنچه شرایط گونه ای از این آگاهی را نداشته باشد به بی نظمی تعبیر می گردد و امری است که درمحدوده این نظام، غیر قابل شناسایی است.

لیوتار می گوید: پرسش مهمی که برای جوامع پست مدرن مطرح است، شخصی است که تصمیم می گیرد که چه چیزی آگاهی و چه جیز بی نظمی است؟ و همچنین فردی که درباره مقتضیات تصمیم اتخاذ می کند. چنین تصمیماتی که باید در مورد آگاهی اتخاذ گردد، خصایص انسانگرایانه و مدرن گذشته را مانندسنجش آگاهی به مثابه حقیقت (خصیصه تکنیکی آن) یا به مثابه نیکی یا عدالت (خصیصه اخلاقی آن) یا زیبایی (خصیصه زیباشناسی) شامل نمی شود. به بیان دقیقتر، لیوتار می گوید:آگاهی الگویی از یک بازی زبانی را دنبال می کند، همان طور که توسط ویتگنشتاین مطرح شده است. (برای کسانی که به این بحث علاقه مند سایروپ توصیف بسیار خوبی از این مفهوم در مقاله خویش ارائه کرده است).

پرسش های بیشماری هستند که باید درباره پست مدرنیسم مطرح شوند، یکی از مهمترین پرسش ها در مورد سیاستی است که متضمن پست مدرنیسم است؛ به بیان ساده تر این پرسش مطرح است که آیا این جنبش که به سمت تجربه طلبی، محلی بودن، کنش و بی ثباتی متمایل می گردد امری است خوب است یا بد؟ پاسخهای بسیاری در جامعه معاصر ما (آمریکا) به این سئوال وجود دارد. با این همه، میل بازگشت به دوران پیش از پست مدرنیسم (دوره مدرن/انسان گرایی/اندیشه روشنگری) در گروههای محافظه کار سیاسی، مذهبی و فلسفی مشهود است. در واقع بنظر می رسد، یکی از نتایج پست مدرنیسم بر آمدن بنیاد گرایی مذهبی به عنوان شکلی از مقاومت است که در برابر زیر سئوال بردن فرا روایتهای مذهبی قدم علم کرده است. این رابطه بین انکار پست مدرنیسم و محافظه کاری یا بنیاد گرایی ممکن است به توصیف اجزای این امر بپردازد که چرا اظهارات پست مدرنیسم در مورد تجزیه طلبی و چندگونگی به جذب لیبرالها و رادیکالها گرایش دارد. همانگونه که سایروپ و فلکس و باتلر خاطر نشان کرده اند، این امر به سهم خود دلیلی است که چرا تئورسین های فمینیست, پست مدرنیسم را این گونه جذاب یافته اند.

بهرصورت ، اگر از سطحی دیگر بنگریم، این گونه بنظر می رسد که پست مدرنیسم جایگزین هایی را برای پیوستن به فرهنگ جهانی مصرف ارائه می دهد که در آن ملزومات و اشکال آگاهی توسط نیروهایی که فراسوی نظارت فردی است، پیشنهاد می گردد.

این جایگزین ها بر اندیشیدن به اجزای کنش ها و کشمکشهای اجتماعی به عنوان اموری ضرورتاً محلی، محدود و جزیی اما موثر، تمرکز یافته اند.

سیاستهای پست مدرن با کنار نهادن فرا روایتها ( مانند آزادی تمام طبقات کارگری) و تاکید بر روی اهداف محلی خاص (مانند گسترش مراکز روزانه نگهداری اطفال برای مادران کارگر در جامعه خودتان) راهی را برای تئوریزه کردن موقعیتهای محلی، به گونه ای انعطاف پذیر (سیال) و غیرقابل پیشگویی پیشنهاد می نماید حتی اگر این امور از روندی جهانی تأثیر پذیرفته باشند! بنابراین، شعار سیاستهای پست مدرن به بهترین وجه این امر می تواند باشد:«جهانی فکر کنید! محلی عمل کنید! و نگران هیچ گونه طرح بزرگ و جامعی نباشد!».

 

واژگان:

(۱)امپرسیونیسم (تاثرگرایی):

این اصطلاح به احتمال قوی از نام تابلوی نقاشی «کلود مونه» به نام امپرسیون (تأثر):برآمدن خورشید (۱۸۷۴) گرفته شده است. امپرسیونیستها نقاشان مکتبی بودند که بویژه نور توجه داشتند

و می خواستند آن امپرسیون فرار را از دیدگاهی ذهنی ارائه دهند. آنان به بیان صریح هیچ علاقه ای نداشتند و اثری که خلق می کردند به دریافت بیننده بستگی داشت. اصطلاح امپرسیونیسم کم کم به حوزه نقد ادبی کشیده شده است. امپرسیونیسم در بیان تکنیک رمان نویسی در نگرش به زندگی درونی شخصیت اصلی به جای توجه به واقیعت نیز بکار رفته است. نمونه های این شگرد را در آثار جمیز جویس، مارسل پروست، دوروتی ریچارد سون و ویر جینیا وولف به فراوانی می توان یافت.

(۲)کولاژ:

در زبان فرانسه بمعنی چسباندن و وصله کردن است. کاربرد آن در نقاشی است و منظور از آن تصویرهایی است که از ترکیب غیرعادی کاغذ، عکس و چیزهای مشابه بدست می آید. وقتی نویسنده مخلوطی از کنایه ها و اشارات و نقل قولها و عبارات خارجی را در اثرش به کار می برد این نوآوری او را کولاژ می نامیم.

(۳)مینیمالیسم (تقلیل گرایی):

سبک اصلی ادبی یا دراماتیک مبتنی بر کاهش دادن مفرط محتوای اثر به حداقل عناصر ضروری، معمولاً در قالبی کوتاه مثل هایکو، قصار، قطعه کوتاه نمایشی یا تک گویی، مشخصه کاهشگری غالباً سادگی و خشکی دایره واژگان یا صحنه نمایش و امساک از گفتار تا حد سکوت است و از پیکر تراشی و نقاشی مدرن عاریه شده است و بویژه در آثار اخیر نمایشی ساموئل بکت دیده می شود که نمایشنامه سی ثانیه ای اش« نفس» نه شخصیت دارد و نه کلام.

(۴)تقلید Pastiche

Pasta به معنای خمیر و چسب است (ایتالیایی) و تقلید چهل تکه ای از کلمات، جملات یا عبارت کامل یک یا چند نویسنده می باشد. بنابراین نوعی تقلید است و اگر عمدی باشد ممکن است به صورت نوعی پارودی در آید.

(۵)نقیضه (پارودی):

تقلید کلمات، سبک نگارش، لحن و افکار به نحوی که تمسخرآمیز جلوه کند. این عمل با اغراق در بعضی جنبه ها و کم و بیش با پیروی از شیوه کاریکاتوریستها حاصل می شود. در واقع نوعی تقلید هجوآمیز است. شاخه ای از هجو است که به قصد اصلاح و نیز استهزا.

بر گرفته از فرهنگ ادبیات و نقد (جی.ای.کادن)
پروفسور مری کلاجز، دانشیار بخش انگلیسی دانشگاه کلورادو
مترجم:میلاد حامی احمدی
منبع وبسایت افتاب گرداورنده : سایت فن و هنر ایران زمین

 

WhatsApp us