نگاهی به جایگاه کوچه در معماری سنتی ایران- بخش دوم و پایانی: کوچه همیشه آشتی!
کوچه پس کوچه ؛ کوچه پس کوچه های تهران
1394/03/11
«کوچههاي آشتيكنان» که هنوز تعدادي از آنها در برخي از شهرهاي ايران باقي مانده، نمادي از ويژگيهاي شخصيتي ايرانيان است.
اين کوچهها طوري ساخته ميشدند که فقط يک نفر بتواند از آنها عبور کند، به طوري که اگر دو نفر از دو طرف آن وارد ميشدند، حتما با هم برخورد ميکردند و يکيشان مجبور ميشد به ديگري راه بدهد!
عبور از اين کوچهها براي آشتي دادن کساني که با همديگر قهر بودند، راه حل مناسبي به نظر مي رسيد، بنابراين اهالي محل سعي ميکردند با تمهيدات خاص، آنان را به کوچه آشتيكنان بکشانند. گاهي هم به طور اتفاقي خودشان در آن کوچه به همديگر بر ميخوردند و ناچار ميشدند با همديگر رو در رو شوند که در بسياري از موارد، اين رويارويي به آشتي منجر مي شد.
کوچههاي ديگري هم در گوشه و کنار شهرهاي ما وجود دارند که ميتوان معماري آنها را بخشي از فرهنگ ايراني دانست. مثلاً كوچه تاريخي «عليبن يحيي» دزفول، در كنار بقعه عليبنيحيي، روبهروي پل قديم شهر واقع شده است.
حال و هواي سنتي كوچه و آجركاريهاي آن با تركيب درخت «كُنار» كه درخت بومي اين منطقه است، به قطعهاي از شهر ميماند كه از دل تاريخ تا به امروز باقي مانده است.
توجه به دلايلي که باعث ساخته شدن عمارت يا کوچه و محلهاي با سبک متفاوت و ويژه ميشود، ميتواند آموزنده و جالب باشد. يکي از اين کوچهها که بيش از 75 سال قدمت دارد، در تهران قرار گرفته است؛ خيابان حافظ، بالاتر از جمهوري، خيابان نوفل لوشاتو، نرسيده به سفارت فرانسه.
در دالان تاريخ
کوچه «لولاگر» مانند بسياري ديگر از کوچههاي قديمي، در دارد، آن هم در هر دو طرفش. ميشود تصور کرد يک طرف کوچه آينه بزرگي چسباندهاند تا عکس خانههاي طرف ديگر در آن بيفتد.
چون هر چيـزي که در طرف راست کــوچه ميبيـــني، عيناً در طـــرف چپ هم تکرار شده است.
از قبل ميداني که صاحبخانهها با هم برادر بودهاند، برادراني که لابد ميخواستند آينه تمام نماي وجود همديگر باشند.
اين بالکنهاي کوچک که رو به روي هم ساخته شده اند، ميتواند مربوط به اتاقهاي دخترعموها بوده باشد. لابد از مدرسه که به خانه ميرسيدند، هنوز روپوشهاي ارمک سورمهاي و يقه ســفيدشان را در نياورده، مي دويدند درهاي بالکن ها را باز مي کردند و براي هم دست تکان مي دادند.
شايد مشقهايشان را هم در همان بالکنها مي نوشتند و مسابقه ميگذاشتند که کدامشان زودتر تمام ميکند.
مطمئنم که اين مهتابيهاي بزرگ، مناسبترين و باصفاترين جا براي گذراندن شبهاي تابستان بوده است. رديف رختخوابها زير نور مهتاب و عبور نسيم، با قدح آب و يخ و کاسه چيني گل مرغي پر از هندوانه بالاي سرشان، گرما را از ياد اهالي خانهها ميبرد.
اما پنجرههاي سراسري اين پنج دريهاي گرد که بيترديد، دل انگيزترين اتاق هردو خانه بوده اســت، داستان ديگري دارد.
اين برآمـــدگي نيم دايرهاي خانهها در شکم کوچه، آنها را چند قدم به هم نزديکتر ميکرد؛ گرچه از ابتدا هم هر دو خانه، چشم در چشم و نزديک به همديگر ساخته شده بودند. باز کردن پنجرههاي پنج دري، گويي باز کردن دري بود به خانه همسايه؛ که غريبه نبود و فقط چند قدم آن طرفتر زندگي ميکرد.
زندگي دو برادر چقدر بايد با همديگر آميخته باشد که تصميم بگيرند خانههايشان را درست عين هم بسازند؟ درست روبه روي هم و درست قرينه يکديگر؟ جوري که انگار هميشه، هرکدام، چشم به ديگري دوخته اند تا حواسشان به هم باشد.
تک خوري و تک پري و تنها بودن در کوچهاي که دو طرفش، خانه دو برادر باشد، هيچ معنايي ندارد. شکل خانهها نشان ميدهد که دل صاحبانشان چقدر به هم نزديک بوده است؛ در هر غم و شادي، کافي بود پنجرهاي را باز کنند تا نزديکترين کسانشان را براي تقسيم کردن احساساتشان با آنها، داشته باشند.
نابودي قرينه ها
کوچه لولاگر، لابد با معيارهاي 75 سال پيش، کوچه عريض و طويلي به حساب ميآمده است و دو برادري که در دو طرفش زندگي ميکردهاند، لابد آدمهاي متمولي بودهاند که خانههايشان سراسر کوچه را گرفته بود.
اما امروز وقتي پا به کوچه ميگذاري، از آن شکوه و زيبايي، جز اندکي باقي نمانده است. پنجدريها و بالکنها به همان زيبايي خودنمايي مي کنند، اما نماي خانهها فرو ريخته و جاي بعضي از درها را ديوارهاي زشت سيماني پر کرده است.
بعضي از درها، همان درهاي قديمي اند؛ اين را ميشود از جنس چوب و کلونها و کوبههاي زنانه و مردانه شان فهميد. اما در روبهرويي، که ميبايست درست شبيه همان در کوبه و کلوندار باشد، با در آهني بيقوارهاي عوض شده است.
اين را ميفهمي، چون ميداني دو طرف اين کوچه، روزي درست مانند هم ساخته شده بود و به همين دليل به آن «کوچه قرينه» ميگفتند.
در اين کوچه، تمامي نماها، بالکنها، سايبانها، پنجرهها و حتي درختان کاشته شده در خانهها از ابتدا به صورت قرينه و موازي ساخته شده بود.
بعدها که خانه هاي يکپارچه، مثل جگر زليخا تکه پاره شد و هر پارهاش به دست کسي افتاد، ترکيباش کم کم تغيير کرد، اما هنوز نه آن قدر که نتواني تشخيص بدهي قبلاً چه شکلي بوده است.
يکي از کاسبان محل ميگويد: مالکان خانههاي اين کوچه اجازه ندارند سرخود دست به تخريب و ترکيب خانهها بزنند؛ فقط ميتوانند آنها را به همان شکل اوليه، بازسازي و مرمت کنند.
بعد به عنوان سندي بر گفتههاي خود، دو خانه سر نبش را نشانم مي دهد.
راست مي گويد، يکيشان به همان شکل قديمي است و ديگري با هزينه صاحبش، مرمت شده است، انگار جراحي پلاستيک ماهرانه اي کرده باشد!
شاهكار استاد حسن معمار!
بنا به اطلاعات موجود در اينترنت، در حال حاضر 3 برادر مالک اصلي خانههاي يک طرف کوچه هستند که هنوز نه راضي به فروش و نه راضي به تخريب آنها شدهاند، اما سوي ديگر کوچه تحت تملک بيمارستان«مروستي» قرار گرفته است و معلوم نيست بيمارستان قرار است براي اين فضاي قديمي و با ارزش تهران چه تصميمي بگيرد.
جـــوانکي از در يکـي از خانه ها بيرون ميآيد. کارگر توليدي است و ميگويد خانه مجاور توليدي شان- که همان پنجدري بزرگ را دارد- هنوز تحت مالکيت صاحبخانه قديمي است.
با هيجان، زنگ خانه بزرگ را ميزنم. زنگ هم از همان زنگهاي قديمي است كه فقط ميتواند صاحبخانه را از رسيدن ميهمان آگاه كند و صاحبخانه بدون آن كه بداند چه كسي پشت در است، بايد خودش بيايد و در را باز كند.
اين اتفاق كمي به طول ميانجامد و بعد با پيرمرد بداخلاقي مواجه ميشوم كه گويي از دست خبرنگاران فضول به ستوه آمده است! وقتي ميفهمد من هم براي دانستن تاريخچه كوچه و گفتگو با اهالي قديمي آن آمدهام، با ترشرويي ميگويد: خوب به من چه؟ و بياعتنا، در را به رويم ميبندد. سعي ميكنم دركش كنم!
روي ستون خانه دست راست، همانجا كه مرد كاسب نشانياش را داده بود، به دنبال يادگار نوشته معمار خانهها ميگردم و پيدايش ميكنم. با رنگ سياه نوشته است: يادگار استاد حسن، 4/6/19 . با اين حساب، درست 75 سال از عمر شاهكار استاد معمار ميگذرد.
اگر «اوستا حسن» ميدانست روزي قرينههايي كه به دقت و حساب شده نقش ميزند، به سادگي و يكي پس از ديگري نابود ميشوند، چه احساسي به او دست ميداد؟
قديمي ترين پيتزا فروشي تهران
کوچه لولاگر يک ويژگي ديگر هم دارد که به اندازه قرينه بودنش، جذاب است و دسترسي به منابع اطلاعاتي مرتبط با آن هم کار سادهتري است.
چون آنها هم به اندازه علاقهمندان به دانستن تاريخچه کارشان، براي گفتگو علاقه مند به نظر ميرسند. اصولاً اموراتشان هم با همين معروفيت تاريخي شان ميگذرد، صاحبان قديميترين پيتزا فروشي تهران!
اين پيتزا فروشي که بيش از نيم قرن عمر دارد، تقريباً در انتهاي کوچه لولاگر قرار گرفته است. کساني که طعم پيتزاهاي آقا داوود را چشيدهاند، بيش از غذا، تحت تاثير فضاي متفاوت مغازه او قرار گرفته اند.
با جستجو در اينترنت، به چندين و چند خاطره از مشتريان پيتزا داوود بر ميخوريم.
نويسنده وبلاگ «ميخکوب» که از 30 سال پيش، مشتري پيتزا داوود بوده است، مي نويسد: پيش از اينها تمامي ديوارهاي مغازه پوشيده شده بود از کارت ويزيت مشتريان آقا داوود، از پزشک و دندان پزشک و وکيل دعاوي گرفته تا کانالسازي و قصابي و طباخي و حتي تخليه چاه!
تا اين که حدود بيست و چند سال پيش با اعتراض اداره بهداشت و تهديد به تعطيلي مغازه، داوود مجبور شد روي کارت ويزيتها را به احترام مشتريان نايلون ضخيم بکشد و ديوار ها را سراميک کند تا هم نظر اداره بهداشت تأمين شود و هم به ياران جفا نشود.
در مورد رفتارهاي خود داوود بايد بگويم كه تقريباً تمامي مشترياناش را به اسم كوچك ميشناخت و گاهي هم از سلامت خانواده و كسب و كار آنان، پرس و جو ميكرد.
در حين كار و طبخ پيتزا گوشش به گفتگوي مشتريان هم بود و اگر دروغي ميشنيد، زنگ بزرگي را كه بالاي پيشخوان آويزان بود به صدا در ميآورد و مشتريان ســابقهدار متوجه ميشدند يكي در حال چاخان گويي است!
حالا فرض كنيد پسري دختر مورد علاقهاش را به پيتزا دعوت ميكرد و شروع ميكرد به گفتن اين كه من مهندسم و فلانم و … در همين حين داوود با صداي زنگش به گوينده دروغ تذكر ميداد و به شنونده هشدار.
البته اين موضوع را از قبل كتباً اعلام كرده بود، چون بالاي زنگ به خط خوش و درشت نوشته بود «خالي بندي ممنوع»!
نمادي از تهران قديم
اوايل انقلاب که اوج گروه بازي و دستهبندي و سياسي کاري و برخوردهاي تند افراد با يکديگر به دليل نظرگاههاي سياسيشان بود، هيچ کس حق نداشت با آراي سياسياش وارد مغازه شود و اگر احياناً چنين اتفاقي مي افتاد، داوود به شدت اعتراض مي کرد.
مشتريان قديمي قرار جالبي با داوود داشتند، به اين ترتيب که وقتي يک نفر را براي اوليــن بار مي برديد آنجا و او را به اين ترتيب به داوود معرفي مي کرديد که«آقا داوود اين آقاي فلاني از دوستان خيلي خوب ما است»، در واقع به او خط مي داديد که پيتزايش را پر از فلفل کند و بعد فرد نگون بخت پيتزاي بسيار تند را مي خورد و آتش مي گرفت و باعث انبساط خاطر حضار مي شد و خاطرهاي مي شد براي همه!
داوود در ابتداي سفارش براي مشتري مقدار زيادي کالباس و فلـفل ترشي در فويل ميريخت که تا آمــاده شــدن پيتزا بيکار نباشد.
بعد از اتمام خوردن پيتزا حتماً مي پرسيد سير شدي يا نه؟ و اگر نشده بود، با همان پول يک پيـتزاي ديـگر بــرايــش طبــخ مي کرد. کسي حق نداشت با ديگري تعارف کند که من پول غذا را حساب ميکنم. اگر چنين ميشد، اين داوود بود که بنا به تشخيص خودش اعلام ميکرد که پول را از چه کسي مي پذيرد.
شايد درباره زن سرخ پوشي که سر خيابان فرصت، نزديک ميدان فردوسي مي نشست و اينجا در واقع آخرين محل قرار او با معشوقش بود، چيزهايي شنيده باشيد.
او تبديل به يکي از نمادهاي شهر تهران شده بود، به گونهاي که حتي در اشعار شاعران معاصر همچون سپانلو از او ياد شده است.ميتوان گفت داوود و پيتزا داوود هم از نمادهاي تهران هستند و چنانچه تا امروز براي اهالي تهران معرفي نشدهاند،جفا به هردو شده است، هم به داوود و هم به شهروندان تهران!
پيش غذاي مجاني!
تقريبا هيچ کس نيست که براي ديدن معماري کوچه لولاگر بيايد و به پيتزا داوود سر نزند. ما هم همين کار را ميکنيم و اگرچه از خود آقا داوود خبري نيست، يک پيتزاي مخلوط سفارش ميدهيم. از صاحب مغازه حال آقا داوود را ميپرسم. ميگويد شکر خدا، خوب است. حدس مي زنم که او آقا محمد، پسرخاله آقا داوود باشد که بعد از بازنشستگي در رتق و فتق امور اينجا کمک مي کند. پيتزا داوود، حول و حوش سال 1340 توسط آقا داوود و شريک ارمنياش – که مدت کوتاهي پس از آن به خارج از کشور رفت – تاسيس شده است. اولين پيتزاهاي آقا داوود فقط 11 قران بود!
بعد از آن که سفارش ميدهيم، بلافاصله توده اي کالباس به همراه سس گوجه فرنگي و آويشن روي يک قطعه کاغذ فويل، رو به رويمان قرار ميگيرد.
ميشود گفت پيتزايي هم که دقايقي بعد تحويل مي گيريم، همان توده کالباس است که روي خمير سرخ کردهاند و پنير و سس و آويشن زدهاند.
شايد براي کساني که کيفيت غذا برايشان اولويت اول را دارد، اين پيتزا حرفي براي گفتن نداشته باشد، اما اين که احساس کني پيتزا را به همان شکلي که مردم دهه چــهل تهران تجربه مي کردند، ميخوري، به يک بار تجربهاش ميارزد!
گزارش و عکس:ارمغان زمان فشمي
مطالب مرتبط با موضوع طهران :
- چهارراه سرچشمه: گذرگاه تاریخ و تجارت در قلب تهرانچهارراه سرچشمه یکی از قدیمیترین و شلوغترین چهارراههای تهران است که در مرکز این شهر واقع شده است. این چهارراه در تقاطع خیابانهای امیرکبیر و مصطفی خمینی قرار دارد.
- پل چوبی تهران: گذرگاه تاریخ و مدرنیتهپل چوبی پلی در مرکز شهر تهران است. این پل در تقاطع خیابان انقلاب و خیابان عشرت آباد در جهت شمالی-جنوبی قرار دارد و دسترسی میدان عشرت آباد به میدان بهارستان را امکان پذیر می کند.
- سفری به یافتآباد قدیم | از کلاه پهلوی تا سواریهای فورد ( تهران قدیم )این صفحه قرار است شما را ببرد به یافتآباد قدیم؛ میان مردمانی که به شکل خاصی لباس میپوشیدند و با مشاغل خاصی پول درمیآوردند
- طرح ترافیک جدید تهران آغاز شد + نقشهنقشه طرح ترافیک تهران
- برج رولکس فرمانیه + عکس ( تهران کامرانیه ) 2019برج رولکس فرمانیه , علی دایی و کریم باقری در برج رولکس فرمانیه، آدرس برج رولکس فرمانیه : تهران خیابان کامرانیه برج دو قلوی رمارزیدنت معروف به برج رولکس .
- تهران قدیمیتر از آنچه میپنداریمتهران قدیم ،ما ایرانیان به میراث باستانی خود، چه درون شهرها و چه برون آنها کم توجه هستیم. بخصوص در شهرها، بهدلیل سودجویی لجام گسیختۀ زمانۀ ما