گئورگ ویلهلم فریدریش هگل
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل Georg Wilhelm Friedrich Hegel
نام کامل: گئورگ ویلهلم فریدریش هگل
زادروز: ۲۷ اوت ۱۷۷۰
زادگاه: اشتوتگارت،آلمان
تاریخ مرگ: ۱۴ نوامبر ۱۸۳۱
محل مرگ: برلین، آلمان
شرح و تفسیر فلسفه هگل
«هگل» مقدمه ای جامع در شرح و تفسیر فلسفه هگل و مفاهیمی است که درون مایه فلسفه وی را تشکیل می دهد. مفاهیمی چون آزادی، حق، روح، دین، سیاست و زیبایی.
هگل. فردریک بیزر. مترجم: سید مسعود حسینی. انتشارات ققنوس. چاپ اول. تهران: 1391. 1100 نسخه.511 صفحه. قیمت: 22000تومان.
گئورگ ویلهلم فردریش هگل (۱۷۷۰-۱۸۳۱) فیلسوفی آلمانی بود. هگلاو در اشتوتگارت ,واقع در جنوب غربی آلمان، در ۲۷ اوت ۱۷۷۰ به دنیا آمد. از کودکی در زمینه های گوناگون از جمله ادبیات، روزنامه ها، مقالات فلسفی، و موضوعات مختلف دیگر، بسیار مطالعه می کرد و در این کار از حمایت و تشویق مادرش -که سهم فراوانی در پرورش فکری وی در کودکی داشت- برخوردار بود. پدرش کارمند دولت بود.
« سپهر روح را خود انسان میآفریند، و هر تصوری هم که انسان از ملکوت خداوند صورت دهد، این ملکوت میباید همواره ملکوت روحانیای باشد که در انسان محقق میگردد و از او انتظار میرود که آن را به فعالیت برساند.»
هر چند برای دانشجویان فلسفه ضروری است تا بارها به خوانش و تفسیر فلسفه هگل فیلسوف ایدئالیسم آلمانی بپردازند اما به نظر بسیاری از پژوهشگران از جمله روزنتسوایگ ما در جهانی زندگی می کنیم که هگل در آن مرده است.
به نظر میرسد عصر ما هگل را پشت سر نهاد، دست کم این باور در حوزه اندیشه فلسفی وی بیشتر نمود پیدا می کند تا در حوزه سیاست او.
در مقدمه کتاب آمده است. پس از دو جنگ جهانگیر اردوگاههای کار اجباری و هولوکاست، ایمانمان را به پیشرفت از دست دادهایم. ایمانی که سنگ بنای فلسفه تاریخ هگل را تشکیل میدهد. ما درعصری چنان تخصصی شده گیر افتادهایم که هیچ کس در انتظار مشاهده استقرار مجدد کلیت، یعنی بازیافت اتحاد میان خودمان، دیگران و طبیعت نیست. مفاهیمی که بنیان فلسفه هگل را میسازد.
هگل بخوانیم !
کتاب هگل نوشته فردریک بیزر با این پرسش آغاز میکند که چرا باید هگل بخوانیم؟ وی معتقد است هگل به هر حال عمیقا بر زندگی و افکار ما تاثیرگذار است. اگر بر آنیم تا چگونگی فرهنگ خویش را درک کنیم و بشناسیم باید خاستگاهها و سرچشمههای آن را فهم کنیم و این بدان معنا است که در نهایت ناگزیریم با هگل از در آشتی برآییم.
تمامی مکاتب فلسفی عمده در قرن بیستم از اگزیستانسیالیسم گرفته تا مارکسسیسم و پراگماتیسم و پدیدارشناسی و حتی فلسفه تحلیلی در واقع از دل واکنش علیه هگل و فلسفه وی قد علم کردهاند. مفاهیم، احتجاحها و مسائلی که مکاتب فلسفی مزبور با آنها دست به گریبانند تا ابد برای ما بیگانه و اسرارآمیز باقی خواهند ماند مگر این که سرچشمه آنها و آماج واکنشها و حملاتشان بر ما معلوم شود. پس عجالتا یک دلیل مقنع برای خواندن هگل در دست داریم و آن فهم ریشهها و سرچشمههای فرهنگ خودمان است.
بیزر معتقد است هگل از برخی جهات هنوز هم زنده است و یا شاید بیش ازهرزمان دیگری. یکی از دلایل را بی شمار رساله و کتاب و تفسیر در باب وجوه مختلف هگل میداند. یکی از دلایلی که اهل فلسفه را به خواندن هگل وا داشته واگشایی ریشههای پنهان مارکسیسم در فلسفه وی است. اما مهم تر از آن اینکه هگل در دهههای 1970 و 80 دست کم در میان انگلیسی زبانان عامل اتحاد متفکرانی شد که برابر فلسفه تحلیلی جبهه گیری کرده بودند. اکنون برخی از فیلسوفان برجسته سنت فلسفه تحلیلی آرای هگل را پذیرفتهاند.
امروزه فلسفه هگل را پادزهر و جایگزین اصلی غالب مواضع مسئله آفرین و در عین حال منسوخ دورههای گذشته میدانند. مواضعی نظیر ذهنی انگاری دکارتی، واقع گرایی ساده لوحانه، لیبرالیسم افراطی و دوگانه انگاری ذهنی- فیزیکی و یا ماده باوری فروکاست گر. به نظر نویسنده این کتاب هگل به رغم غموض و ابهام بیزار کننده نوشتههایش هنوز در مباحث فلسفی عصر کنونی مصاحبی دلچسب و جذاب است.
کتاب هگل مقدمهای جامع بر فلسفه هگل فراهم آورده است. در این کتاب درونمایههای اصلی فلسفه هگل مورد بررسی و پژوهش قرار گرفته است. این کتاب حاصل سه دهه تفکر درباره هگل و معاصران اوست. بیزر در این کتاب با نشان دادن هگل بر بستر فرهنگی و تاریخاش و نیز با تبیین نسبت وی با اندیشه گرانی چون کانت، اسپینوزا، فیخته، یاکوبی، شلینگ، اشلایرماخر و دیگران وجوه گوناگون اندیشه او را بررسی میکند. مفاهیمی چون ایدئالیسم مطلق، روح، دین، دیالکتیک، آزادی، دولت، فلسفه تاریخ و زیبایی شناسی در بطن فلسفه هگل در این کتاب به تفسیر و تحلیل گذاشته میشود.
به هر روی کتاب هگل مقدمهای جامع بر فلسفه هگل فراهم آورده است. در این کتاب درونمایههای اصلی فلسفه هگل مورد بررسی و پژوهش قرار گرفته است. این کتاب حاصل سه دهه تفکر درباره هگل و معاصران اوست. بیزر در این کتاب با نشان دادن هگل بر بستر فرهنگی و تاریخاش و نیز با تبیین نسبت وی با اندیشه گرانی چون کانت، اسپینوزا، فیخته، یاکوبی، شلینگ، اشلایرماخر و دیگران وجوه گوناگون اندیشه او را بررسی میکند. مفاهیمی چون ایدئالیسم مطلق، روح، دین، دیالکتیک، آزادی، دولت، فلسفه تاریخ و زیبایی شناسی در بطن فلسفه هگل در این کتاب به تفسیر و تحلیل گذاشته میشود.
این کتاب با ترجمه بسیار روان و قابل فهم سید مسعود حسینی، یکی از کتابهای مفیدی است که میتوان به پژوهشگران فلسفه هگل و دانشجویان فلسفه پیشنهاد داد.
هگل حاوی پنج بخش است که عبارتند از: زمینه و ایدئالهای نخستین، مابعدالطبیعه، جهانبینی ارگانیک، بنیانهای معرفت شناسیک، فلسفه اجتماعی و سیاسی و فلسفه فرهنگ است. پیشگفتار از نویسنده، سالشمار زندگی هگل و مقدمهای بر هگل در ابتدای کتاب آورده شده و در پایان کتاب نیز موخرهای به نام طلوع و غروب مکتب هگل، منابع برای مطالعه بیشتر و کتابنامه و نمایه اشخاص و موضوعات پیوست است.
« تمامی پژوهشگران در این مورد همداستانند که در نظریه سیاسی هگل، هیچ مفهومی مهم تر از مفهوم آزادی نیست. دلایل محکمی برای این اتفاق نظر بسیار نادر وجود دارد: آزادی در دیدگاه هگل بنیان حق است، ذات روح است و پایان تاریخ.»
پی نوشت:
[1] صفحه 434 کتاب
[2] صفحه 320 کتاب
منبع : فاطمه شفیعی -بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
منبع : ویکی پدیا
(تلفظ آلمانی: [ˈɡeɔɐ̯k ˈvɪlhɛlm ˈfʁi:dʁɪç ˈhe:ɡəl]) فیلسوف بزرگ آلمانی و یکی از پدیدآورندگان ایدهآلیسم آلمانی بود.
تاریخگرایی و ایدهآلیسم او انقلاب عظیمی در فلسفهٔ اروپا به وجود آورد و سنگ بنای مارکسیسم و فلسفه قارهای شد.
فلسفه هگل
هگل فیلسوف آلمانی در ۲۷ اوت ۱۷۷۰ در اشتوتگارت به دنیا آمد. وی به مدت ۵ سال (از سال ۱۸۰۱) مقام استادی فلسفه را در دانشگاه ینا به عهده داشت. در سال ۱۸۱۶ به دانشگاه هایدلبرگرفت. چاپ منطق هگل، یکی از عوامل مؤثر انتقال وی به دانشگاه هایدلبرگ بود. او بعد از مدت دو سال، استاد دانشگاه برلین شد. هگل به مدت دوازده سال در دانشگاه برلین در سمتش باقیماند. وی در ۱۴ نوامبر ۱۸۳۱ به علت ابتلاء به وبا درگذشت.
هگل برای دستیابی و کشف حقایق، روش و طریق خاصی را مطرح کرد و آن را دیالکتیک نامید. لغت دیالکتیک که از کلمهای یونانی مشتق میگردد، به معنای گفتار و دلیل است و مفهوم آن، گفتگو و مجادله کردن است. هگل همچنین ضدیت و تناقض را به دیالکتیک خود افزود. وی تناقض را پایه فعالیت طبیعت و موجودات دانسته که درصورت عدم وجود چنین تناقض و تضادی، سکون بر آنها حکمفرما بود.
هگل میگوید من نظریات هراکلیتوس را در دیالکتیک خود وارد کردهام. هراکلیتوس به تغییر دائمی و عدم ثبات معتقد بود. ازنطر هراکلیتوس، در این جهان از بودن خبری نیست و هرچه هست در حال شدن است.
از دیدگاه هگل، دیالکتیک سازش تناقضها و اضداد در وجود اشیاء، ذهن و طبیعت است. همچنین دیالکتیک ازنظر او، سیر از وحدت به کثرت و از کثرت به وحدت است. هگل معتقد است که دیالکتیک ابزار تحقیق نیست، بلکه عین فلسفه و قاعده فکر و وجود است.
دیالکتیک هگل برخلاف نظر بسیاری، مثلث تز، آنتی تز و سنتز نیست. هگل شناخت را براساس سه واژه درخود، برای خود و درخود و برای خود بیان میکند که به ترتیب موید شناخت در سه مرحله ذهنی، عینی و درونی شدن است، به نحوی که در مرحله سوم، ذهنیت عینی به ذهنیت برمی گردد
تفکرات فلسفی هگل
برخی از موارد مهم اندیشههای هگل عبارتنداز:
ذهن و واقعیت یک چیز هستند و دیالکتیک یعنی قانون سیر تحولات که در ذهن صورت میگیرد.
ازطریق حس نمیتوان به حقیقت اشیاء پی برد و دیالکتیک یعنی اصالت دادن به ورای محسوسات.
حقیقت و هستی چیزی نیستند جز عقل و علم. به همین دلیل، به مذهب هگل، مذهب اصالت علم مطلق یا اصالت عقل گفته میشود.
اجزاء وجودی مستقل ندارند، بلکه مرتبهای از مراتب روان هستند. بدین ترتیب، طبیعت هم مجموعه کثرات نیست و درحقیقت صورتی از روان است. از دیدگاه او، فلسفه بالاترین مرتبه روان محسوب میگردد.
مراتب روان از هنگامی که سر از طبیعت بیرون میآورد شامل مراحل زیر است: مقولات منطقی و فعل که در روانشناسی مورد مطالعه قرار میگیرد
اخلاق، حقوق و سیاست
دیانت، هنر و فلسفه
از نظر هگل، فلسفه بالاترین مرتبه روان است.
هگل و طرد اصل علیت
از دیدگاه هگل، اصل علیت (نظام علت و معلول) نمیتواند تفسیر درستی از جهان هستی ارائه کند. به اعتقاد وی، براساس این اصل نمیتوانیم به آخرین حلقه علتها در توضیح جهان دسترسی پیدا کنیم. همچنین درصورت دستیابی به علت نهایی، باز هم سئوال از خود علت نهایی وجود دارد.
هگل معتقد است که فلسفههایی که براساس اصل علیت بنا شدهاند، فلسفه نیستند، زیرا تأکید بر اصل علیت کاری است که علم انجام میدهد، درحالیکه فلسفه باید جهان را تفسیر کند. ازنظر هگل، برای تفسیر و توضیح جهان باید به دلیل و نتیجه روی آورد نه اصل علت و معلول. درحقیقت، ازطریق دلیل و استدلال است که نتیجه حاصل میگردد.
فلسفه دین هگل
هگل بر خلاف کانت که معتقد بود شیئ فی نفسه هیچگاه برای انسان قابل درک نیست، چیستی خدا را برای انسان قابل درک میدانست. از دیدگاه او خدا از جهان جدا نیست. در واقع خدا یک تجریدواره یا مفهوم انتزاعی و بدون محتوا نیست. انسان، خدا را که موضوع آفرینش جهان میباشد؛ فقط در پیوند با آگاهی میشناسد. به گفته خود هگل ضرورت درونی این آگاهی، آشکارگی(manifesting) و بیرون ساختن خود در دیگری(Other) است. در مرحله بالاتر این آشکارگی میتوان گفت که آنچه خدا میآفریند، خود خداست. در واقع آفرینش جهان در حکم خودآشکارگی خداوند است. روح آشکارگی مطلق است.
فلسفه تاریخ هگل
در نگاه هگل به فلسفه، تاریخ نقشی کلیدی و اساسی دارد. ازنظر وی، فلسفه یعنی شناخت تاریخ جهانی. فلسفه، شناخت واقعیت و دربردارنده تاریخ است. فلسفهای که گزارش تاریخ نباشد، فلسفه نیست. به اعتقاد هگل، تاریخ جهانی، مسیر و مقصدی دارد که تابع عقلی مطلق است.
هگل برای درک فلسفه تاریخ، کتاب اصول فلسفه حق خود را پیشنهاد میکند و مدعی اثری ناب حتی در تمامی دوران تاریخ فلسفهاست. او معتقد است که هدف و غایتی در زندگی اقوام و ملتها وجود دارد. مقصود واحد و غایت کلی در رویدادهای زندگی ملتها یا اقوام، تحقق آزادی است. هدف جهان و زندگانی انسان، خوشبختی نیست، بلکه رسیدن به خودآگاهی یا آزادی است.
از دیدگاه هگل، فلسفه تاریخ یعنی نگاه خردمندانه یا اندیشمندانه به آن. فلسفه تاریخ، کامل تر ازفلسفه دولت است، اگرچه دولت یکی از شرایط تاریخ و بالاترین شکل جامعه انسانی است.
ایدههای هگل و مارکس از تاریخ
برخی از ایدههای همانند هگل و مارکس از تاریخ عبارتنداز:
وجود دیالکتیک عام در تاریخ
تضاد و تناقض، اساس تکامل است
نبرد میان طبقهها
وجود تضاد درونی در طبقه حاکم
قهر، یکی از ابزارهای تکامل اجتماعی یا سیاسی است
هگلگرایی
هگل گرایی که به نوعی پذیرفتن دیالکتیک هگل است، خود به دو گروه تقسیم گردید:
هگلیهای کهن یا هگلیهای دست راستی (راست هگلی)
هگلیهای جوان یا هگلیهای دست چپی (چپ هگلی)
هگلیهای کهن
این گروه به عنوان ادامه دهندگان راه هگل، با پذیرفتن اندیشههای او در مقام یک فیلسوف تمام، هگلیهای کهن نامیده شدند که پس از مدتی به هگلیهای دست راستی شهرت یافتند. اینان مورد انتقاد گروه هگلیهای جوان (چپ هگلی) قرار گرفتند، چون از دیدگاه آنها، گروه کهن سعی نکردند حقیقت هگل گرایی را درک کنند و فقط به حفظ فلسفه هگل بسنده کردند.
بعضی از افراد گروه هگلیهای دست راستی که میتوان ذکر کرد:
گابلر، گوشل، هنینگ، ادوارد گانس، هوتو، فورستر، کارل روزنکرانتز، داوب، کونرادی و هرمان هینریش.
هگلیهای جوان
گروه هگلیهای جوان (هگلیهای چپ)، دیالکتیک هگل را پذیرفتند، اما نه با مفهومی که هگل ارائه میکرد. عمر مکتب هگلیهای جوان از سال انقلابی ۱۸۳۰ تا انقلاب ۱۸۴۸ بود.
اگرچه هگلیهای دست چپی، هگل را به عنوان یک فیلسوف ستایش میکردند، ولی از دیالکتیک وی معنایی دیگر ارائه نمودند. به عنوان مثال دیالکتیک انگلس و مارکس-که چپ هگلی بودند-دیگر دیالکتیک هگل نبود، بلکه به ماتریالیسم دیالکتیک معروف شد. در ماتریالیسم مارکس و انگلس، نه تنها خبری از ایدهآلیسم و متافیزیک (مابعدالطبیعه) هگل نیست، بلکه این بخش از افکار هگل به چالش کشیده میشود.
چهرههایی که گروه هگلیهای جوان را در سال ۱۸۳۰ تشکیل میدادند و یا پس از آن به این گروه افزوده شدند:
آرنولد روگه، لودویگ فوئرباخ، ماکس اشتیرنر، دیوید اشتراوس، برونو بائر، اگوست فون سیزکفسکی، کارل اشمیت، کارل مارکس، فریدریش انگلس، وادگار و برادر برونو بائر.
منبع : https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87_%D9%87%DA%AF%D9%84
دیالکتیک (به یونانی: διαλεκτική) (به فارسی: پیکار/ سگالش[۱]) به معنای ستیز، تضاد و چیزهای مخالف یکدیگر و یا متناقض است.[نیازمند منبع] دیالکتیک یکی از ابزارهای فلسفه و نظریهای دربارهٔ سرشت منطق است. پیشینهٔ اندیشهٔ دیالکتیکی به یونان باستان و به طور مشخص به نظریات سقراطبازمیگردد.[نیازمند منبع]
به بیان ساده، هرگاه دو نظر فلسفی در تضاد یا تباین با همدیگر باشند، کُنشی خردگونه که آن دو را در یک نظریه جدید جمع کند رُخ میدهد که همان دیالکتیک است. از نظر هگل و مارکس این امر اجباری و ذاتی خرد است.
دیالکتیکِ هگلی[ویرایش]
هِگِل با توسل به مفهومی که هراکلیتوس برساخته بود و در ادامهٔ نظریهٔ وی، منطق و روش مخصوص خود را برای کشف حقایق، دیالکتیک نام گذارد. وی، وجود تضاد و تناقص را شرط تکامل فکر و طبیعت میدانست و معتقد بود که پیوسته ضدی از ضد دیگری تولید میشود.
دیالکتیک هگلی بر پایه چهار اصل زیر استوار است:
همه چیز، با توجه به این که در چارچوب زمان قرار دارد، گذرا و محدود است.
همه چیز، متضاد خود را نیز دارد.
هنگامی که نیرویی بر برابرنهادِ خود غلبه میکند، تغییر رخ میدهد.
تغییر به صورت دایره وار (نفی نفی) نیست، بلکه حالت مارپیچی (دایرهای رو به بالا) دارد.
بالاخره در مکاتب مارکسیسم و لنینیسم، واژه دیالکتیک به معنای حرکت و تحول در تمام جنبههای مادی، اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و طبیعی به کار رفت. بدین ترتیب، فلسفه دیالکتیک در این مکاتب چیزی جز مطالعه طبیعت و جامعهٔ در حال دگرگونی نیست.
مارکس و انگلس نظرات مادی خود را براساس منطق هگل تشریح و تبیین کردند و از همینجا بود که ماتریالیسم دیالکتیک به وجود آمد. در حقیقت، ماتریالیسم دیالکتیک، ترکیبی است از فلسفه مادی قرن هجدهم و منطق هگل که مارکس و انگلس این دو را به یکدیگر مرتبط کردند.
لنین نیز دیالکتیک را با استفاده از قاعده جمع جبری صفر توضیح میدهد.
منبع : https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%84%DA%A9%D8%AA%DB%8C%DA%A9
زندگینامه
هگل در ۲۷ اوت ۱۷۷۰ میلادی در اشتوتگارت، در خانوادهای مؤمن به تعلیمات مسیحی شاخه لوتری به دنیا آمد. از کودکی در زمینههای گوناگونی مانندادبیات، فلسفه، و موضوعات مختلف دیگر، به مطالعه میپرداخت و در این کار از حمایت و تشویق مادرش – که سهم فراوانی در پرورش فکری وی در کودکی داشت – برخوردار بود. پدر او از کارمندان دولت بود.
هگل یکی از شش فرزندی بود که پدر و مادرش به دنیا آوردند اما فقط یک خواهر و یک برادرش تا بزرگسالی زنده ماندند. خانوادهٔ او ارزش زیادی برای آموزش و فرهنگ قایل بودند. هگل در سه سالگی به مدرسهای رفت که به آن مدرسهٔ آلمانی میگفتند و در ۵ سالگی وارد مدرسهٔ لاتین شد. او پیشتر از مادرش لاتین آموخته بود و به همین خاطر صرف ابتدایی کلمات لاتین را میدانست. در واقع شیفتگی هگل برای آموختن در طول عمرش، با آموزههای مادرش در خانه آغاز شده بود. در سال ۱۷۸۴ هگل برای ادامهٔ تحصیل به دبیرستان ایلوستره رفت و در آنجا کمی با مفاهیم عصر روشنگری آشنا شد.
هگل شیفتهٔ آثار اسپینوزا، کانت، روسو و گوته بود.[نیازمند منبع] از سال ۱۷۸۸ او تحصیلات دینی خود را در مدرسهٔ دینی پروتستان توبینگر در شهر توبینگنادامه داد؛ جایی که با فیلسوف آینده فردریش شلینگ و شاعر بزرگ آلمان فردریش هولدرلین همکلاس و دوست شد.[۳] این سه تن به انقلاب فرانسه، به عنوان بزرگترین واقعهٔ عصرشان، توجه ویژهای داشتند، روزنامههای فرانسوی را پیگیری میکردند و باشگاهی برای بحث و مطالعه پیرامون ادبیات انقلابی به راه انداختند.[۴]
پس از فراغت از تحصیل در توبینگن در سال ۱۷۹۳، هگل شغلی به عنوان معلم سر خانه در برن پیدا کرد. او در مدت اقامت در برن مطالعاتش را ادامه داد و آثار زیادی نوشت.[۵] مهمترین نوشتهٔ او در این مدت زندگی مسیح بود.[۶] همچنین مجموعهای از دستنوشتههای او با عنوان استقرار شریعت در مذهب مسیح در همین دوران نوشته شد که هیچکدام از آنها چاپ نشد.[۷]
در سال ۱۷۹۷ او در پاسخ به پیشنهاد کاری هولدرلین به فرانکفورت نقل مکان کرد. در مدت اقامت هگل در فرانکفورت، شلینگ که با حضور در فضای روشنفکری ینا و تأثیرپذیری از فیخته، رشد کرده بود و به عنوان پروفسور در دانشگاه ینا مشغول تدریس بود، از هگل دعوت کرد که در کنار او در دانشگاه مشغول به کار شود. به این ترتیب در سال ۱۸۰۱، هگل در ۳۱ سالگی مشغول تدریس فلسفه در دانشگاه شد. اواخر همان سال هگل اولین کتاب فلسفی خود را با نام تفاوت دستگاههای شلینگ و فیخته در فلسفه منتشر کرد. هگل و شلینگ همچنین تا سال ۱۸۰۳ مجلهای را به نام نشریهٔ انتقادی فلسفه منتشر کردند.
هگل در سال ۱۸۰۵ در دانشگاه ینا به مقام پروفسوری ارتقا یافت و ۲ سال بعد، درست در زمانی که سپاه ناپلئون ینا را اشغال میکرد، اثر ارزشمندش را با نام پدیدارشناسی روح منتشر کرد. پس از پیروزی فرانسه بر پروس و تعطیلی دانشگاهها او به دنبال شغل به شهر بمبرگ رفت و در آنجا به عنوان ویراستار روزنامه مشغول به کار شد. در همین سال فرزند غیرقانونی او، لودویگ فیشر به دنیا آمد. پس از آن، در سال ۱۸۰۸، هگل به نورنبرگ رفت و تا سال ۱۸۱۶ در دبیرستانی به تدریس پرداخت. در این مدت او ازدواج کرد، صاحب دو فرزند به نامهای کارل فریدریش ویلهلم و ایمانوئل توماس کریستین شد و دومین اثر بزرگ خود را با نام علم منطق منتشر کرد.
در سال ۱۸۱۶، کرسی استادی فلسفه در دانشگاه هایدلبرگ به هگل پیشنهاد شد. او به هایدلبرگ رفت و تا سال ۱۸۱۸ که در دانشگاه برلین مشغول به تدریس شد، در همانجا ماند. او در مدت اقامت در هایدلبرگ کتاب دائرةالمعارف علوم فلسفی را منتشر کرد. در برلین او بر همان کرسیای نشست که از سال ۱۸۱۴ -سال مرگ فیخته- خالی مانده بود و تا پایان عمر همانجا ماند. هگل در مدت استادی در برلین، سخنرانیهای زیادی در حوزههای فلسفه، تاریخ، هنر، دین و فلسفهٔ تاریخ داشت؛ به طوری که شهرت او و شناخته شدن فلسفهٔ هگل به عنوان یک مکتب فلسفی به همین دوران بازمیگردد. در سال ۱۸۲۱ او اثر ارزشمند دیگرش را به نام عناصر فلسفه حق منتشر کرد.
هگل در سال ۱۸۳۰ رئیس دانشگاه برلین شد و بالاخره به سال ۱۸۳۱ به سبب شیوع وبا در ۱۴ نوامبر فوت کرد. دستنوشتههای زیادی بعد از مرگ از او بهجای مانده بود که به مرور تنظیم شد و به صورت کتابهای مختلف انتشار یافت.
آثار هگل
هگل در دوران زندگی خود تنها چهار کتاب منتشر ساخت:
پدیدارشناسی روح (یا پدیدارشناسی ذهن): برداشت وی از فراگرد آگاهی از ادراک حسی تا دانش مطلق (۱۸۰۷)
علم منطق
دائرةالمعارف علوم فلسفی
عناصر فلسفه حق
ارباب و بنده
وی همچنین شماری مقاله نیز به چاپ رساند.
آثار هگل به مشکل فهم بودن مشهور هستند. برتراند راسل در تاریخ فلسفهٔ غرب وی را مشکل فهمترین فیلسوف غرب معرفی میکند.
ترجمه فارسی آثار هگل (به ترتیب سال چاپ در ایران)
عقل در تاریخ، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، حمید عنایت (مترجم)، تهران: شفیعی
عناصر فلسفهی حق، هگل، ترجمهٔ مهبد ایرانیطلب، تهران: نشر پروین، ۱۳۷۸
اسپینوزا، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، مسعود سیف (مترجم)، تهران: گفتمان، ۱۳۸۱
درس گفتارهایی پیرامون فلسفه زیبایی شناسی، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، زیبا جبلی (مترجم)، تهران: آب نگاه، ۱۳۸۵
فنومنولوژی روح (پدیدارشناسی ذهن)، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، زیبا جبلی (مترجم)، تهران: شفیعی، ۱۳۸۶
استقرار شریعت در مذهب مسیح، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، باقر پرهام (مترجم)، تهران: آگاه، ۱۳۸۶
پیش گفتار پدیدارشناسی جان، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، باقر پرهام (مترجم)، تهران: آگاه، ۱۳۸۶
دفترهای سیاست مدرن ۱ (پنج متن سیاسی از هگل)، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، محمدمهدی اردبیلی (مترجم)، تهران: روزبهان، ۱۳۹۱
پدیدارشناسی جان، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، باقر پرهام (مترجم)، تهران: کندوکاو، ۱۳۹۰
خدایگان و بنده، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، حمید عنایت (مترجم)، تهران: خوارزمی، ۱۳۵۴
نظام ینا ۱۸۰۴–۱۸۰۵: متافیزیک، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، محمدمهدی اردبیلی (مترجم)، تهران: حکمت، ۱۳۹۵
فلسفه هگل
نوشتار اصلی: فلسفه هگل
هگل را میتوان آخرین فیلسوف مکتب ایدئالیسم دانست.
هگل از دید مارکس: مارکس از بزرگترین شاگردان هگل و از جمله کسانی است که فلسفهٔ او را با توجه به نظرات خود باز تعریف کرد.
مارکس به اعتقاد خود هگل را از روی سر، بر روی پاهایش قرار داد. بدین معنا که فلسفه و روش او را که دیالکتیک بود به نحوه پویاتری سرانجام بخشید. مارکس روش دیالکتیک هگل را که بر اصل تضادبرقرار بود در عرصهٔ زندگی بشری وارد کرد.
دیالکتیک فلسفه هگل عبارت بود از انتزاعی که در هنگام رویارویی دو نیروی متضاد در وقایع تاریخی و رویدادهای تعیینکننده در تاریخ به وجود میآمد.
برای فهم بهتر مطلب میتوان مثال ملموسی زد: یک آونگ را در نظر بگیرید هر گاه از تعادل خارج شود به اوجی در یک سمت میرسد سپس با سرعتی افزوده به سمت دیگر خواهد رفت و اگر نیرویی به آن وارد نشود این بار کمتر از بار قبل منحرف میشوند تا در نهایت به تعادل میرسد. همین در جامعه انسانی از مسائل اجتمائی تا مسائل روزمره و تصمیمات ساده اتفاق میافتد. بدین معنی که هر تصمیمی وقتی در یک سمت از واقعیت قرار میگیرد منجر به صحیح به نظر رسیدن سمت دیگر واقعیت میشود ولی به هر حال روزی این نوسان به تعادل (یافتن واقعیت) میانجامد.
هگل آخرین فیلسوف دستگاهساز تاریخ فلسفه غرب است. اطلاعات وسیع او در جمیع معارف بشری در خور تحسین است. نظام فکری او بر اساس دیالکتیک ابتنا یافتهاست. البته ریشههای دیالکتیک را از فلسفهٔ کانت دانستهاند اما تفاوت عمدهٔ دیالکتیک هگلی این است که مقولات و مفاهیم انتزاعی مندرج در دیالکتیک او منبعث و موجود در هماند. سهپایههایی که هگل ترتیب میدهد همگی ارتباطی معرفتی با هم دارند و از هم جدا نیستند. حال آنکه مقولات کانت صرفاً بر اساس تعین خود فیلسوف در کنار هم قرار گرفتهاند. از خصوصیات مقولات هگل این است که او از جنس به نوع میرسد و سپس هر نوعی را جنسی تازه میانگارد و از آن به انواع پستتر پی میبرد.
آغاز فلسفه هگل
مثلاً اولین سهپایهٔ فلسفهٔ هگل، «هستی، نیستی، گردیدن» است. او از هستی آغاز میکند. او میگوید هستی اولین و روشنترین مفهومی است که ذهن بدان باور دارد و میتواند پایهٔ مناسبی برای آغاز فلسفه باشد. اما هستی در خود مفهوم متضاد خویش یعنی نیستی را در بردارد. هر هستی در خود حاوی نیستی است. هستی او دارای هیچ تعینی نیست و مطلقاً نامعین و بی شکل و یکسره تهی است و به یک سخن خلاء محض است. این خلاء محض همان نیستی است. پس هستی نیستی است و نیستی همان هستی است. این گذر از هستی به نیستی به گردیدن میانجامدو سهپایه کامل میشود. مقوله سوم نقیض دو مقوله دیگر را در خود دارد ولی شامل وجوه وحدت و هماهنگی آنها نیز هست. بدین گونه گردیدن هستیای است که نیستی است یا نیستیای است که هستی است.
به دیگر سخن هگل معتقد بود هستی بر اصل تضاد قائم است. «هر آنچه در عالم خلقت میبینیم دارای ضدی است. شما نمیتوانید به بینهایت بدون نهایت و به زندگی بدون مرگ بیندیشید. مرد مرد است زیرا زن نیست. هر شیئی بدان سبب خود اوست که چیز دیگری نیست».
اساس عقیدهٔ هگل بر سه اصل استوار است:وضع، وضع مقابل و وضع جامع.
«هر وضعی دارای وضع مقابل خود است. اما هر چیزی نه تنها ضد خود را در بردارد بلکه ضد خود است. هستی، نزاع قوای مخالف است برای ترکیب آنها به صورتی واحد. وضع از یک سو و وضع مقابل از سوی دیگر با هم در کشمکش هستند و از ترکیب آنها وضع جامع نتیجه میشود».
تاریخ و مردان بزرگ تاریخ در اندیشهٔ هگل
از نظر هگل «خدا مطلق است و مطلق مجموع اشیاء تکامل یافته. خدا عقل است و عقل نسج و بنای قانونی طبیعی است که حیات و روح به موجب آن در حرکت است. خدا روح است و روح زندگی است، تاریخ تکامل روح یعنی رشد حیات است. حیات در آغاز نیروی مبهمی بود که از خود آگاه نبود. جریان تاریخ عبارت از این است که حیات یا روح از خود آگاهی یابد و آزاد شود. آزادی جوهر حیات است همچنانکه کشش جوهر آب است. تاریخ رشد و تکامل آزادی است و غایتش آن است که روح کاملاً و با آگاهی از خود آزاد گردد».
هگل اندیشه را «روح زمانه» مینامید. از نظر او همهٔ افکار و احساسات یک زمان روح آن عصر را تشکیل میدهد و هر چیزی در تاریخ نتیجهٔ آن است. «مردان بزرگ تنها وقتی مؤثر بودهاند که ندانسته آلت «روح زمان» شدهاند. اگر مرد فوقالعادهای با روح زمان سازگار نباشد ضایع میگردد و بهتر آن است که هرگز نمیبود. آن فرزندی که نابغه می شمارندش از پیشینیانش بزرگتر نیست؛ این پیشنیان هر کدام سنگی بر روی بنا نهادهاند و نابغهٔ خلف این خوشبختی را دارد که آخر از همه میرسد و سنگ آخر طاق بنا را میگذارد و بنا به نام او تمام میشود. چنین اشخاصی از افکار کلی که در روایای وجودشان است آگاهی ندارند ولی نیازمندیهای زمان را خوب میشناسند و میدانند که دنیا مستعد قبول چه چیزی است. از این روی مردان بزرگ آفریننده نیستند بلکه قابلهاند و زمانه را کمک میکنند تا آنچه را که از مدتی پیش در رحمش رشد کرده است بزاید». در حقیقت هگل معتقد بود این تاریخ است که مردان بزرگ را میسازد نه بالعکس.
زندگینامه هگل
مجموعه: زندگینامه شعرا و دانشمندان
هگلي هاي چپگرا مانند فوئرباخ، ماركس و انگلس تحت تاثير نظريات او قرار گرفتند. فلسفه هگل آنزمان اهميت خاصي دركشور هايي كه در جستجوي هويت ملي -تاريخي بودند، يافت. هگل به جانبداري از انقلاب فرانسه درآغاز نوشت كه آن، احساس هيجان انگيز طلوع آفتاب در انسان را زنده ميكند.
بعد از پايان جنگ جهاني دوم در سال 1945 متفقين پيروز مدتي آثار هگل فيلسوف آلماني را به اتهام خفه نمودن اخلاق در فلسفه ممنوع كردند. هگل صد سال قبل از صعود دولت رايش سوم در نوشته هايش آرزو كرده بود كه روزي روح و تفكر آريايي- ژرمن، روح جهان جديد گردد تا بقول او حقيقت مطلق راعملي نمايد و وظيفه تاريخي اش را به انجام رساند. به نقل از صاحبنظران، تئوري دولت و تئوري تكامل تاريخ هگل از جمله مقوله هايي بودند كه مورد سوء استفاده فاشيسم قرارگرفتند. هگل به دليل شرايط تاريخي خاص زمان خود خواهان دولت مركزي سازمانده قدرتمندي بود. او دولت پروس راعملي شدن اراده خداي لايزال و روح مطلق ناميد و افتخار ميكرد كه مزدبگير و فيلسوف آن دولت است.
هگل را ناپدري جهانبيني ماركسيسم نيز مي نامند چون ديالكتيك پوياي او مورد استفاده ماركس و انگلس قرار گرفت. سه نخاله انقلابي رنجبران يعني ماركس، لنين و مائو ديالكتيك هگل را موتور سيستم فكري رهايي بخش خود قرار دادند. 170 سال است كه هگل شناسان موافق و مخالف خود را با نطريات او مشغول كرده اند. هگل با خودخواهي در باره خود ميگفت، يك انسان كبير، بشريت را محكوم نموده تا او را توصيف كند يا بشناسد. قضاوت پيرامون هگل متنوع تر و بيشتر از كانت است. بعضي ها او را حتا مهمتر از كانت ميدانند. يك روحاني مسيحي معتقد بود كه هگل تنها فيلسوف روز قيامت است. هگل ديالكتيك ايده آليستي قبل از خود را به نقطه اوج رساند. او مهمترين نماينده فلسفه كلاسيك آلمان با يك دانش جهانشمول و دايره المعارفي است.
بلوخ مينويسد، آينده آگاهانه بشريت بدون هگل امكان پذير نخواهد بود. يكي از شاگردان او، هگل را آخرين فيلسوف جدي غرب دانست. فلسفه هگل جمع بندي يا آينه تمام عيار تاريخ فلسفه درغرب است. او ميخواست بقول خودش، فلسفه را به هدف نهايي اش برساند. هگل طراح يك سيستم ايده آليسم عيني است كه براي شناخت تفكر و هستي كوشش نمود. او كوشش كرد تا به نتايج تمام فلسفه ها و دانش هاي قبل از خود بپردازد. ديالكتيك ماترياليستي ماركس بر اساس نظريه مبارزه و اتحاد اضداد او يايه ريزي شد.
هگلي هاي چپگرا مانند فوئرباخ، ماركس و انگلس تحت تاثير نظريات او قرار گرفتند. فلسفه هگل آنزمان اهميت خاصي دركشور هايي كه در جستجوي هويت ملي -تاريخي بودند، يافت. هگل به جانبداري از انقلاب فرانسه درآغاز نوشت كه آن، احساس هيجان انگيز طلوع آفتاب در انسان را زنده ميكند.
از جانب ديگر مخالفت باهگل از نيمه دوم قرن 19 شروع شد. هگل آنزمان فيلسوف مرتجع ترين دولت اروپايي يعني دولت پروس شد و دولت كاستي- فئودالي پروس كوشش كرد تا از او بعنوان سمبل روشنفكري سوء استفاده نمايد. در اوايل قرن بيستم، هگل گرايان راست جديد كوشيدند تا از مقوله فلسفي دولت در خدمت فاشيسم خود سوء استفاده نمايند. هگل مينويسد، تاريخ جهان صحنه تاتر رضايت و خوشبختي نيست، چون عصر رضايت، صلح و رفاه عصر پوچي و ابتذال است. منتقدين چپ مينويسند با وجود ديالكتيك پويا، فلسفه هگل حاوي عناصر و خصوصيات ارتجاعي- سنتي است. او درميان متفكرين نيز مخالفيني دارد.
شوپنهاور او را شارلاتان ودشمن فلسفه خود دانست. شلينگ افكار هگل را يك محصول بي فايده ناميد. راسل تمام آموزشها و درسهاي هگل را غلط دانست. كارل پوپر مدعي شد كه هگل موجب بدنامي خرد شده و فاقد هرگونه استعداد فلسفي است. به نقل از منتقدين، يكي از سه بخش مهم فلسفه هگل يعني فلسفه طبيعي او نشان داد كه هگل نه تنها از علم زيباشناسي بلكه از علوم طبيعي اطلاع جامعي دارد گرچه او از نظريات استتيك شلينگ كمك گرفته بود.
هگل درسال 1770 درجنوب آلمان بدنيا آمد و درسال 1831 براثر بيماري مسري وبا در برلين درگذشت. پدرش كارمند دولت بود. به دليل نبوغ خاص، او در 8 سالگي از يكي از آموزگاران، مجموعه آثار شكسپير را بعنوان جايزه دريافت نمود.هگل چون ساير فيلسوفان قرون گذشته در جواني مدتي براي امرار معاش معلم خانگي نوباوگان اشراف و اريستوكراتي بود. هگل درسال 1801 دكتراي خود را درباره علم نجوم به پايان رساند.
ازجمله آثارمهم هگل :
پديده شناسي روح- علم منطق- دايره المعارف دانش فلسفي- مقدمه اي برفلسفه حقوق- اختلاف بين سيستم فلسفي فبخته و شلينگ- هستند.هگل 31 ساله بود كه اولين اثر فلسفي خود يعني “اختلاف بين سيستم فيخته وشلينگ” را نوشت. نخستين اثر مهم هگل “پديده شناسي روح” نام دارد كه معروف به مشكل ترين كتاب تاريخ فلسفه درغرب است. آن كتاب را سفري به عالم روح و تفكر انسان مي دانند. كتاب “علم منطق” كتاب پيچيده ديگر هگل، بخشي ازيك سيستم فلسفي است كه فلسفه طبيعي و فلسفه روح ادامه و دو بخش ديگر آن هستند. هگل درسال 1830 بانوشتن كتاب “دايره المعارف دانش فلسفي” اعتراف كرد كه حامي و فيلسوف دولت پروس است. او در اين كتاب به انتقاد از رمانتيك فلسفي و احساسات سعادتمندانه فردگرايانه پرداخت.
پيرامون فلسفه هگل ميتوان گفت كه او به انتقاد از كانت پرداخت و فلسغه كانت را جزم گرايي ذهني و تنبلي عقل ناميد.هگل خلاف كانت ادعا نمود كه ذات اشياء را ميتوان با كمك فلسفه و علم منطق شناخت.هگل بارديگر مقوله هايي مانند روح ـ جهان و خدا را كه كانت به كنار زده بود مورد بحث قرار داد. او به تعريف مجدد موضوعاتي مانند ابديت- بينهايت- هويت- ماده – و واقعيت پرداخت.هگل چون هراكليت نوشت كه هرچيز درحال حركت و جريان يا درحال شدن و تغيير ميباشد. در آنزمان هوداران هگل به دو دسته چپگرا و راستگرا تقسيم شدند. مشهور است كه هگل هيچگونه اتوپي را تبليغ و مطرح نكرد چون او امكان هر فلسفه اي را كه وراي واقعيات زمان خود باشد، غيرقابل تصور ميدانست.
دو مشخصه مهم فلسفه هگل؛ متد ديالكتيكي و وابستگي تاريخي آن هستند. هگل ميگفت ؛ هنر- دين – فلسفه هركدام با ابزاري جوياي حقيقت خاص و موعود خود هستند. به نظر هگل ديالكتيك، هستي ناآرام است كه هميشه بسوي كيفيتي عاليتر درحال حركت است. او دولت را آخرين شكل سازمان اجتمايي و كاملترين نوع آن ميدانست. هگل در طول تاريخ انديشه از سه نوع دولت نام ميبرد؛ دولت مستبد شرقي- آسيايي كه فقط حاكمان درآن آزاد هستند، دولت رومي-ي وناني باستان كه فقط شهروندان اشرافي و برده داران درآن آزاد بودند و دولت مسيحي- اروپايي كه بايد در آن تمام انسانها آزاد گردند.
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
به مناسبت زادروز هگل؛ یکشنبه ۸ شهریور
فلسفه هگل سرچشمه اندیشههای بزرگ قرن نوزده
كار علمی «هگل» بستری را به وجود آورد كه تحولات عمده در اندیشههای اروپایی از آن برخاسته است. «مرلوپنتی» در مورد او میگوید: «سرچشمههای همه اندیشههای بزرگ فلسفی قرن گذشته در فلسفه هگل وجود دارد.»به گزارش خبرنگار مهر، در چهل و ششمین سال زندگی ایمانوئل كانت، بیست و یكمین سال زندگی زندگی یوهان ولفگانگ گوته و چهل و هشت سال قبل از تولد كارل ماركس، یعنی در سال ۱۷۷۰ همزمان با سال تولد لودویگ فون بتهون، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل ـ فرزند خلف رومانتیسیسم ـ كسی كه «مرلوپنتی» در مورد او میگوید: «همه اندیشههای بزرگ فلسفی قرن گذشته … سرچشمههایشان در فلسفه هگل وجود دارد.»، به دنیا آمد.
كار علمی هگل بستری را به وجود آورد كه تحولات عمده در اندیشههای اروپایی از سال ۱۸۳۱ به بعد از آن برخاسته است. «پیتر سینگر» در مورد وی میگوید: «هیچ فیلسوفی در قرن نوزدهم یا بیستم تأثیری را كه هگل در جهان گذاشته، نگذاشته است.» تنها استثنای ممكن به این گفته و ادعای بزرگ و بسیار كلی احتمالاً «كارل ماركس» است كه خود او نیز سخت تحت تأثیر هگل بوده است. بدون هگل نه تحولات فكری دویست سال اخیر در مسیری كه افتاده است میافتاد و نه تحولات سیاسی.
از نظر فرهنگی، هگل در عصر زرین آلمان میزیست. بزرگان و نوابغی مانند لسینگ، گوته، شیللر، بتهوون، شلایرماخر، نووالیس، برادران اشلگل، هردر، شلینگ، كانت، هولدرلین، میشله، فیحته، موتسارت، مندلسون، هایدن و … كه تقریباً هم عصر او بودند، هر كدام برگ زرینی در تاریخ كشورشان و جهان نوشتند.
تولد و زندگی
هگل در۲۷ اوت سال ۱۷۷۰در اشتوتگارت آلمان به دنیا آمد. (منطقهای كه ما اكنون آنرا آلمان مینامیم، از ۳۰۰ امیرنشین و دوكنشین و شهر آزاد تشكیل میشد كه به اسم امپراتوری مقدس روم با هم نوعی پیوستگی سست و آزاد داشتند و «فرانسیس اول» از اتریش بر آنها ریاست داشت) خانواده هگل جزو مسیحیان پیرو لوتر بوده و به تعصب در ایمان و اعتقاد خود شهرت داشتند. (این خانواده ظاهرا جزو اقلیتی بوده است كه در قرن شانزدهم به علت گرایشهای صادقانه به تعلیمات لوتر سخت مورد آزار و اذیت قرار گرفته و به ناچار موطن اصلی خود را ترك و به «سوآب» مهاجرت كرده است.
پدر او «گئورگ لودویگ هگل» از مأمورین پایین رتبه ادراه مالیه حكومت ورتمبرگ و مادرش «ماریا ماگدالنا فرام»، زنی با فهم و دارای ذوق سلیم بود. هگل فرزند ارشد خانواده بود و دو فرزند دیگر خانواده به ترتیب سن عبارتند بودند از: خواهرش «كریستیان» كه هگل در تمام عمر رابطهای نزدیك به او داشت و برادرش «لودویگ» كه بعدها افسر ارتش شد.
وی در سال ۱۷۷۵، یعنی یك سال قبل از چاپ كتاب «بررسیهایی درباره ماهیت و علل ثروت ملل» توسط آدام اسمیت – پدر علم اقتصاد – و اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریكا وارد مدرسه ابتدایی در اشتوتگارت شد. او كودكی بدون ظرافت بوده و كوچكترین استعدادی در امور ذوقی و تخیلی نداشته است. میگویند او وزن اصوات و موسیقی را در نمییافته و هیچ گاه نتوانسته است مثل همسالان خود رقص و آواز یاد بگیرد. بعدها هم كه علاقهای نسبت به موسیقی نشان میدهد و درباره هنر به تجزیه و تحلیل میپردازد، فقط جنبه نظری دارد، نه عملی. در مجموعه آثار ونوشتههایش حتی یك اشاره هم به بتهوون نمیتوان یافت. از «هایدن» نیز نامی در آنها نیست، ولی چند بار «موتسارت» را ستوده و اپرای آرایشگر سویل اثر «روسینی» را دوست میداشته است. او دانش آموزی با وجدان تحصیل بود و بخش زیادی از وقت خود را صرف آموزشهای كلاسیك كرده و به عنوان بهترین شاگرد كلاس از مدرسه فارغالتحصیل شد.
در سال ۱۷۸۰ وارد مدرسه مذهبی «گومنازیم ایللوستر» شد. وی از تمام كتابهای مهمی كه میخواند تحلیل كاملی به عمل میآورد و قطعات مفصلی از آنها را رونویسی میكرد. علاوه بر علاقه زیاد و فوقالعاده به مطالعه، همیشه میخواسته است در جریان امور سیاسی و اجتماعی قرار گیرد و در بازی شطرنج نیز مهارت داشته است. در این دوران یادداشتهای روزانه خود را به دو زبان آلمانی و لاتینی تهیه میكرد.
در سال ۱۷۸۳، یعنی در سن ۱۴ سالگی مادر خود را از دست داد. در سال ۱۷۸۷، یك سال قبل از اتمام تحصیلات متوسطه كتابی «درباره دین یونانیان و رومیان» نوشت. در سال بعد دیپلم پایان تحصیلات متوسطه خود را گرفت و اشتوتگارت را برای ادامه تحصیل در مدرسه الهیات فرقه پروتستان به قصد توبینگن ترك كرد و با استفاده از بورس تحصیلی دوك وورتمبرگ در این مدرسه نامنویسی كرد. وقتی اشتوتگارت را ترك میكرد و به دلیل خصوصیات اخلاقی – هیچ گاه با ویژگیهای اخلاقی و خصوصیات مخصوص دوران جوانی آشنایی نداشته و مصاحبت با بزرگسالان را بر در كنار كودكان و همسالان خود بودن ترجیح میداد – علی رغم سن پایین مرد پختهای شده بود.
دوره مدرسه الهیات مدرسه توبینگن به طور اجباری پنج سال بوده است، درآنجا دو سال فلسفه، دو سال الهیات تدریس میشده است و سال آخر به تهیه رساله پایاننامه اختصاص داشته است. این حوزه جایی بود برای آموزش مردان جوان برای خدمت در دستگاه دولتی، كلیسا و یا تدریس.
هگل در توبینگن با افرادی آشنا میشود كه شاید خود نمیدانستند كه بعدها، افكار، اندیشه ها و آثار آنها نه تنها فرهنگ آلمان، بلكه فرهنگ بشریت را تا سالها تحت تأثیر قرار میدهد. او با «یوهان كریستیان فریدریش هولدرلین» و «فریدریش ویلهلم یوزف فون شلینگ» آشنا میشود. در مدرسه هگل برعكس دانشجویان در موقع فراغت شمشیر بازی و اسب سواری نمیكرده است. هیچ گاه رقص یاد نمیگیرد و به همین دلیل دخترها او را «پیرمرد» خطاب میكردهاند و این اسم تا آخر عمر بر روی او میماند.
هگل در توبینگن به همراه دوست جدید خود شلینگ برای تجلیل از انقلاب فرانسه درختی با نام آزادی در میدان شهر میكارند. در همین سالها او دو زبان انگلیسی و فرانسه را نیز یاد میگیرد و در سال ۱۷۸۸ رسالهای با عنوان «چند تفاوت میان شاعران قدیم و جدید» مینویسد. این رساله كه مركب از سه متن است نخستین بار بوسیله «هوفمایستر» درباره سیر تحول هگل در رسال ۱۹۳۶ انتشار یافت.
هگل بعد از دو سال تحصیل در مدرسه الهیات توبینگن یعنی در سن بیست سالگی برای بدست آوردن مدرك اجتهاد فلسفه رساله كوچكی به رشته تحریر درآورد كه موضوع آن به علت انقلاب كبیر فرانسه از لحاظی باب روز بود. عنوان این رساله از این قرار است: «چگونه می توان انسانی را كه نه به بقای نفس اعتماد دارد و نه به وجود خداوند ملزم به انجام وظایفش كرد؟، جوابی كه وی در رساله خود به این سئوال داده است تا حدودی ملهم از فلسفه كانت بوده است.
با این حال در این رساله بهعكس روش كانت تمایلی برای اثبات وجود خداوند از لحاظ عقل نظری دیده میشود. سه سال بعد هگل امتحان درس الهیات را میدهد و برای بدست آوردن مدرك تحصیلی مقدمتا پایاننامهای به زبان لاتینی با عنوان مشكلات كلیسای جدید ورتمبرگ مینگارد. این رساله جنبه دینی ندارد و اعتقادات شخصی وی نیست. در حقیقت از داوطلبان امتحان الهیات خواسته میشده است به هجده سئوال مطرح شده بدون هیچ اظهار نظری شخصی پاسخ دهند.
در سال ۱۷۹۳ از رساله خود در برابر هیئت داوران دفاع كرد و موفق به دریافت دانشنامه میشود. در این دانشنامه نوشته شده بود كه وی دارای صفات و سجایای نیك است و در كلام و زبانشناسی تحصیلات خوبی دارد، ولی در فلسفه چندان مهارت و استعداد ندارد. در همان سال اتمام تحصیلات، رساله ای درباره دین ملی و مسیحیت نوشت. هگل پس از اتمام تحصیلات بعد از چند هفته استراحت در خانه پدری در شهر اشتوتگارت از پیشه كشیشی در فرقه پروتستان روی بر میگرداند و مانند اسلاف نامدارش كانت و فیخته به تدریس خصوصی در شهر «برن» میپردازد و در سال ۱۷۸۹ شغلی مشابه در فرانكفورت را كه هولدرلین برایش تضمین كرده بود با خوشنودی میپذیرد.
در سال ۱۷۵۹، هگل كتاب «زندگی مسیح» را نوشت كه بعدها این كتاب را از میان برد و همچنین كتاب «موضع دین مسیحی» را كه این دو نوشته در مجموعهای با عنوان نوشتههای هگل جوان درباره حكمت الهی در سال ۱۹۰۷ در توبینگن چاپ و منتشر شد. در همان سال هگل با تأثیر پذیرفتن از وقایع انقلاب فرانسه در نامهای به شلینگ مینویسد: «راه حل ما عقل و آزادی است.» در سال ۱۷۹۶ كتاب با عنوان «نقد مفهوم دین تحصیلی» را به رشته تحریر در میآورد. در سال ۱۷۹۷ وقتی كه هولدرلین كتاب «هایپریون» را منتشر میكرد هگل كتاب «وضع داخلی جدید در وورتنبرگ» را نوشت كه در سال ۱۹۱۳ خبر و نوشته های سیاسی هگل به وسیله لاسون در لایپزیك منتشر شد. همچنین در سالهای ۱۷۹۸ و ۱۷۹۹ كتاب های «ترجمه و تفسیر نامههای ژان ژاك كارت»، «روح مسیحیت و تقدیر آن»، تفسیر كتاب استوارت به نام «بررسی هایی درباره اصول اقتصاد سیاسی» را نوشت.
در سال ۱۷۹۹ پدر هگل مُرد و به او مبلغ ۱۵۰۰ فلورن ارث رسید. با این مبلغ دیگر وی خود را نیازمند تدریس و تعلیم نمیدید. نامهای به دوست خود شلینگ مینویسد و از او در انتخاب شهری كه غذای ساده و كتاب فراوان داشته باشد مشورت خواست. شلینگ، شهر «ینا» را پیشنهاد و توصیه كرد. همچنین دانشگاه ینا در این شهر پرجنب و جوشترین دانشگاه در سالهای دهه ۱۷۹۰ بود. در آن سالها در ینا، شیللر درس تاریخ میگفت، نووالیس و اشلگل رمانتیسم را ترویج میكردند و فیخته و شلینگ فلسفه خود را تدوین مینمودند.
در سال ۱۷۸۱ «ویلیام هرشل» با كشف سیاره اورانوس در ستارهشناسی شور وهیجانی به پا كرد؛ زیرا در آن زمان كه ماه دیگر در شمار سیارهها نبود وشماره سیارهها بار دیگر به رقم قدیمی هفت میرسید. در سال۱۸۰۰ هگل بر اساس الهام كانت رسالهای نوشت تا ثابت كند ضرورتی طبیعی سبب شده است كه سیارهها هفت تا باشد و این اتفاقی نیست. از بخت بد، درست پس از نگارش این مقاله، ستارهشناسی فعال به نام «جوزپه پیانسی» در اول ژانویه ۱۸۰۱ سیاره هشتمی را به نام «سرس» كشف كرد.
در سال ۱۸۰۱ از رسالهای كه به عنوان شرط ورود به ینا نوشته بود دفاع كرد و در ابتدا با سمت مدرس خصوصی، یعنی به عنوان مدرس بدون مزایایی كه منبع درآمدش شهریههای پرداختی از سوی دانشجویان شركت كننده در درسهایش بود به كار پرداخت. عنوان رساله هگل بررسی نجوم جدید كپلر، نیوتن و كانت كه در آن سعی كرده بود از كپلر در برابر نیوتن دفاع كند.
ورود به دانشگاه ینا
دانشگاه ینا، زمانی كه هگل وارد آن شده بود در سرآغاز دوران افول خویش بود. فیشته آن را در سال ۱۷۹۹ ترك كرده بود و شلینگ در سال ۱۸۰۳ از آنجا رفت. در سال ۱۸۰۵ هگل بنا به توصیه گوته – وزیر آموزش و پرورش ایالت وایمار – به سمت دانشیار در دانشگاه ینا پذیرفته شد. در بین سالهای ۱۸۰۱ تا ۱۸۰۵ هگل رسالات و مقالههایی در روزنامه «نقادی فلسفه» كه متعلق به شلینگ بود، نوشت كه عبارتند از: رساله «مدار سیاره و تفاوت میان سیستمهای فیشته و شلینگ» و نگارش رساله «نظام اخلاق اجتماعی» و مقالههایی درباره ماهیت نقادی فلسفه، عقل سلیم چگونه فلسفه را درك میكند. رابطه بدبینیگرایی با فلسفه ایمان و دانش، درباره پرداختن به حقوق فطری با شیوههای علمی، نقدی بر كانت، فیخته و یاكوبی.
در سال ۱۸۰۴، هگل به سمت ممتحن انجمن معدنشناسی شهر ینا منصوب شد و دو سال بعد امپراتور ناپلئون وارد ینا و امپراتوری عظیم هزارساله روم برچیده شد و هگل كه به ناپلئون لقب «جان جهان» داده بود، مجبور میشود دست نوشتههای معروفترین اثر فلسفی خود – پدیدارشناسی روح – را با خود ببرد. اجل به كانت اجازه نمیدهد و وی دو سال قبل از منتشر شدن پدیدارشناسی ذهن(روح)، جهان مادی را ترك میكند. هگل در نامهای به تاریخ اول مه ۱۸۰۷ به دوست و همكارش شلینگ مینویسد: «نوشته من بالاخره به پایان رسیده است.»
در اوایل سال۱۸۰۷، وقتی كتاب پدیدارشناسی منتشر شد، شلینگ دید دیباچه كتاب حاوی حملهای جدلی به نظریات متعلق به اوست و وی ناراحت شد. هگل نامهای به او نوشت و توضیح داد كه منظورش انتقاد از مقلدان بیلیاقت وی بوده است، نه خود او. شلینگ پاسخ داد كه چنین فرقی در دیباچه گذاشته نشده است و نخواست آرام شود. از اینجا دوستی هگل و شلینگ به سر آمد.
در سال ۱۸۰۷ هگل از طریق دوستی بنام «نیتهامر»، مدیریت روزنامه «گازت بامبرگ» را برعهده میگیرد. در این سالها، فرانسویها بحث انتقادی و سیاسی را ممنوع كردهاند و فقط یك روزنامه خبری اجازه انتشار داشت. جای تعجب دارد كه چگونه هگل به یك مهاجم و دشمن لقب جان جهان را میدهد؟، دشمنی كه بحث انتقادی و سیاسی را ممنوع كرده و فقط یك روزنامه خبری اجازه انتشار داده است؟!
در ابتدای این سال تولد فرزند نامشروعی از او و همسر صاحب خانهاش در ینا كه لودویگ نام گرفت، زندگی او را تحت تأثیر قرار داد. در همان سال هگل به عضویت افتخاری در انجمن علوم طبیعی هایدلبرگ در میآید، گرچه انتشار مقالات و آثار فلسفی اعتباری برای هگل به وجود آورده بود؛ اما در آن سالهای پر آشوب امید چندانی برای یافتن سمت دانشگاهی دیگر وجود نداشت. یكسال بعد بر اثر اقدامات «نیتهامر»، نخست به دبیری و سپس به مدیریت دبیرستان «سنت اژید» واقع در نورنبرگ منصوب شد. اگر چه چنین سمتی برای هگل مایه افتخاری نبود؛ اما در مجموع به او بد نمیگذشت. بودجه دبیرستان محقرانه بود و حقوق گاه دیرتر از موعد پرداخت میشد؛ اما تدریس فلسفه حتی به دانشآموزان دبیرستانی به وی برای تمركز و تعالی اندیشهاش یاری میرساند.
در سال ۱۸۱۰، كتاب «مبانی فلسفی» را تدوین نمود و یك سال بعد در سن ۴۱ سالگی با ماری فن توچه – دختری سناتوری از نورنبرگ – كه بیست سال از خودش جوانتر بود ازدواج كرد. از این ازدواج دو پسر كه یكی «كارل» و دیگری را «امانوئل» نامگذاری می كند به دنیا آمدند. فرزند نامشروع هگل نیز بعد از مرگ مادرش به خانواده پیوست. یكسال بعد تنها برادر هگل در نبرد ناپلئون در روسیه كشته شد.
بعد از آن كتاب «علم منطق» را در ۳ جلد بین سالهای ۱۸۱۶- ۱۸۱۲ منتشر میكند كه تمام آلمان را به جهت صعوبت در فهم و دشوارنویسی متحیر میسازد. در سال ۱۸۱۶ از وی برای تصدی كرسی فلسفه در دانشگاه هایدلبرگ دعوت شد. او با شوقی تازه خود را وقف درسهای دانشگاهی كرد. هگل در اولین سال اقامت در هایدلبرگ نگارش «دائرةالمعارف علوم فلسفی» را به پایان رساند كه در ۱۸۱۷ انتشار یافت.
در همین سالها دو مقاله در سالنامه ادبی هایدلبرگ با عناوین گزارشی درباره جلد سوم آثار یاكوبی و درباره مذاكرات دولتهای وورتمبرگ به چاپ رسانید. كرسی فلسفه دانشگاه برلین بعد از مرگ فیخته خالی بود و هگل به خاطر شهرت روزافزون خود، توسط وزیر آموزش و پرورش پروس – فن آلشتاین- به طور مستقیم برای تدریس فلسفه در دانشگاه برلین دعوت شد و آن را پذیرفت.
هگل، كرسی فلسفه برلین را از سال تولد كارل ماركس یعنی ۱۸۱۸ تا پایان عمر در اختیار داشت. به زودی او به شخصیت اصلی فلسفه آلمان تبدیل شد و تأثیرگذاری او به حوزههای وابسته یعنی تفكر قضایی و سیاسی، الهیات، زیباشناختی و تاریخ نیز سرایت كرد. شمار زیادی در درسهای او شركت میجستند و بسیاری از آنان مرید او شدند. اندیشههای هگل به مدت دو دهه یعنی دهه های ۱۸۲۰ و ۱۸۳۰- كم و بیش بر فلسفه آلمان سیطره داشت. او اقبال آن را داشت كه در دوران درخشش ستاره اش، جهان را بدرود گوید.
در برلین او «فلسفه حقوق» را نوشت و مجموعه عظیم درسهایش در فلسفه تاریخ، زیبایی شناسی، فلسفه دین و تاریخ فلسفه را منظم كرد كه پس از مرگش منتشر شد. در سالهای ۱۸۲۴ و ۱۸۲۷ سفرهایی به پراگ، وین، جزیره روگن، سوئیس، هلند و پاریس داشته است و در سال ۱۸۲۹ در اوج دوران محبوبیت به ریاست دانشگاه برلین برگزیده شد. در آن سال نخستین قسمت مقاله ای درباره قانون اصلاحات در انگلستان در روزنامه دولت پروس منتشر شد؛ اما این مقاله سانسور شد و بقیه آن انتشار نیافت. در۱۴ نوامبر۱۸۳۱به طور ناگهانی وغیرمنتظره درگذشت. علت مرگ او را در آن زمان وبا تشخیص دادند؛ اما گویا علت واقعی مرگ وی ناراحتی معدهای بود كه سالها او را رنج میداد. او را در كنار فیخته به خاك سپردند و در سفر آخرش توسط جمع كثیری از شاگردان، همكاران و مدیرانش مشایعت شد.
تنها سئوال و ایراد كار علمی ای كه به هگل می توان گرفت و هگل شناسان و زندگی نامه نویسان هگل باید به آن پاسخ بدهند این است كه با وجود تحقیقات وسیع لسینگ، هردر و از همه مهمتر گوته (به خاطر علاقه شدید به حافظ (شاعر ایرانی) و قرآن كریم و دین اسلام) به دین اسلام و فرهنگ مسلمانان؛ اما هگل درباره اندیشهها و دینهای شرقی چیزی نمیدانست و یا اطلاعات اندكی كه داشت از منابع و مأخذ فرعی و دست دوم بود و در سراسر گفتار خود درباره ادیان، از اسلام چیزی نمینویسد؟! و در تاریخ فلسفه خود در حالی كه بیش از هزار صفحه به فیلسوفان غرب و یونان اختصاص می دهد، از فلسفه هندی، چینی، اسلامی و یهود فقط در چهل صفحه صحبت میكند؟!
فلسفه هگل پس از او
مكتب هگل پس از مرگ او به دو فرقه راست و چپ تجزیه شد. در جناح راست متفكرانی مانند میشله، گوشل، اودمان، و گابلر بودند كه در پی جنبههای محافظهكارانه عقاید هگل بهخصوص در منطق، مابعدالطبیعه، فلسفه حقوق و فلسفه رفتند و آنها را بسط و تفصیل دادند. شاخه راست هگلیها از نقطه نظر دینشناختی و سیاسی تفسیری محافظهكارانه از آثار هگل ارائه دادند. هدف آنها آشتی دادن فلسفه هگل با مسیحیت بوده بود.هگلیهای راستگرا از نظر سیاسی سنتگرا به شمار میآمدند.
در جناح چپ كه به هگلیهای جوان نیز مشهورند، كسانی چون اشتراوس، فوئرباخ، برونو باوئر، ماكس استیرنز و كارل ماركس از نگرش انتقادی هگل در مسأله دین برای پرورش عقاید خود مایه گرفتند. شاخه چپ هگلیها، سرانجام به دیدگاهی زیباییشناختی كشیده شدند. بسیاری از آنان از نظر سیاسی به اندیشههای انقلابی گرایش داشتند.
اختلافات هگل با شلینگ
هگل در آغاز كار علمی سخت زیر نظر شلینگ بود؛ اما به زودی دریافت كه نظر شلینگ درباره حقیقت یا مطلق، ناقص است و این نظر او را خرسند و راضی نمیكرد. ذهن منطقی هگل وجود مطلق را كه هیچ گونه تقسیم و تمییز نمی پذیرد و حتی جدایی امر ذهنی از امر عینی از لحاظ آن امری حارجی و عارضی است بر نمی تابد و به آن میشود كه حقیقت عقلی برای تحقق خود ذاتا به تقابل ذهن و عین محتاج است. از این جهت نباید جدایی ذهن و عین را امری عارضی و خارجی شمرد چه این جدایی از ذات حقیقت بر میآید.
همچنین هگل برخلاف شلینگ نمیتوانست بپذیرد كه سیر هماهنگ ذهن و عین اهمیتی یكسان داشته باشد. از لحاظ هگل، اگر چه عین یك ضرورت است، ولی همیشه ذهن غالب بر عین است. با این همه هگل با استفاده از فلسفه شلینگ و برخلاف فیخته وجود مطلق را امری ذهنی نشمرد، بلكه قائل شد كه وجود مطلق دووجهی است، هم ذهنی و هم عینی است. هگل از مفهوم مطلق در فلسفه شلینگ انتقاد میكند و آن را به مثابه گلولهای میدانست كه از تفنگی رها شده باشد و همچنین در جای دیگری این مطلق را همچون شبی میدانست كه در آن همه گاوها سیاه به نظر میرسند. مقصود او از مثال اول این است كه مطلقی را كه فهم ما نتواند با طی كردن مراحل نظری معقول دریابد، نباید مفهومی فلسفی دانست و منظور او از انتقاد دوم این است كه تفاوتها را نمیتوان با توسل به مطلق منكر شد بلكه باید آنها را توضیح داد و جای آنها را در مطلق معین كرد.
به بیان دیگر مفهوم مطلق باید قابل تشریح عقلی و بیانگر تفاوتها باشد. از نظر هگل مفهوم مطلق باید در عین حال، جامع كثرت و وحدت و مدرك و مدرك باشد؛ اگر بپرسیم چگونه می توان این امور متضاد را در یك مفهوم گنجانید؟، هگل پاسخ میدهد كه چگونگی را باید در روش دیالكتیك جست. این نقد هگل از مفهوم مطلق در فلسفه شلینگ موجب شد كه دوستی چند ساله آنها پایان یابد.
شلینگ بعد از مرگ هگل، درسهایی درباره فلسفه وحی در برلین برگزار كرد. سورن كییر كگور در سال ۱۸۴۱ با پیشزمینه ذهنی كه تأثیر ناخوشایندی از فلسفه هگل در ذهن داشت و نسبت به نفوذ فزاینده نظام هگلی در متفكران كلیسای لوتری دانمارك در آن زمان نیز دیدی انتقادی داشت، در این درسها شركت جست. درسهایی كه مشتمل بر حملهای بسیار متهم كننده به هگل از منظری مسیحی بود. كییر كگور در نامهای به برادرش مینویسد: «مهملگویی شلینگ پایانی ندارد… دارم برلین را ترك میكنم و به كپنهاگ میشتابم.»
منابع:
۱- رامین جهانبگلو. هگل و سیاست مدرن. انتشارات هرمس. چاپ دوم. ۱۳۷۹.
۲- رامین جهانبگلو. حاكمیت و آزادی. نشر نی. چاپ اول. ۱۳۸۳.
۳- پیتر سینگر. هگل. عزتالله فولادوند. انتشارات طرح نو. چاپ اول. ۱۳۷۹.
۴- هنری توماس. بزرگان فلسفه.فریدون بدره ای.انتشارات علمی وفرهنگی.چاپ چهارم.
۱۳۸۲
۵- ج. برونوفسكی و ب.مازلیش. سنت روشنفكری درغرب. لیلا سازگار. نشر آگاه. چاپ دوم. ۱۳۸۳ .
۶- چارلز تیلور.هگل وجامعه مدرن.منوچهر حقیقی راد.مركز.چا پ اول.۱۳۷۹ .
نویسنده: سید حسین امامی
منبع : mehrnews.com/news/2899059/ شناسهٔ خبر: 2899059 –