کارگاه هایی با سه ماه سابقه کار
متاسفانه احداث یک کارگاه و خرید یک سری ابزار آلان ابتدایی بسیار آسان است . بیشتر این افراد کسانی هستند که نمی توانند کارگروهی انجام دهند و وقتی سرخورده می شوند با احساس نیاز به زندگی و رقابت اقدام به احداث یک کارگاه می کند . با مبلغی در حدود 15 میلیون تومان
امروزه خیلی از افراد ادعای حرفه ای بودن دارند ولی وقتی با آنها کار میکنید متوجه نوعی توهم روانی می شوید که حتی خود شخص از آن بی خبر است یا خود را به بی خبری میزند .
بخش استخدام وب سایت ما داخل صفحه اول گوگل است به همین خاطر افراد زیادی با ما برای استخدام تمام می گیرند . به تازگی موج بسیار بالایی از افرادی که خود را حرفه ای در صنایع چوب اعلام میکنند هستند که میگویند هر کاری را در صنایع چوب میدانند و اگر به آنها فرصت داده شود خود را نشان می دهند و وقتی طرف وارد کارگاه می شود مشاهده می کنیم با ابزار های ساده نجاری هم نمی تواند کار کند و فقط به رقم اینکه با یک دستگاه چند ماهی کار کرده است فکر می کند حرفه ای است . در گذشته شاگرد ده تا بیست سال شاگردی می کرد و بعد با نشان دادن حسن نیت و اینکه انسان قابلی است به کمک استاد کارش یک استاد می شد .البته نباید هوس و ذکاوت نسل امروز را دست کم بگیریم ولی تجربه در کار به سال و ماه نیست بلکه به شخصیت و پشت کار طرف است .
متاسفانه این همه تقصیر جوانان نیست بلکه استادان ما در زمینه آموزش ضعیف هستند و بدلیل سوء استفاده و یک سری مسائل اخلاقی خیلی سریع جوانانی که برای کار کردن مراجعه می کنند به فکر راه چاره ای می افتند . از آنجایی که نظام مدیریتی هم در کشور ضعیف است کلاسهای فنی حرفه ای هم کارساز این افراد نیست و مجبورن خود آستین بالا بزنن . تمام این ها معضلی به نام بدقولی , و مشکل عدم اعتماد مردم به تولیدات داخل را به وجود می آورد . یکی هم که میخواهد درست کارکند نیز نمی تواند .
راه چاره فرهنگ سازی و ایجاد گروهی که در آن اموزش بهینه سازی شده باشد و جوانان بعد از مدتی بتوانند از سود آن مرکز بهرمند شوند و بقول معروف آن کارخانه را مال خود بدانند .
این مجموعه باید باور سازی کند , باید فرهنگ سازی کند و در کل یک سیستم سالم بنا کند تا بتواند ستونی در صنعت کشور شود .
حمایت از کپی رایت : به معنای آنکه اگر شخصی طرحی را ایجاد کرد بتوانند وکلای آن مجموعه از طرح و تفکر او حمایت کنند . و کسی جرات نکند طرح او را کپی کند .
حمایت از سرمایه های ملی که همانا نخبگان و افراد با استعداد هستند . هنرمندان , صنعتگران , حافظه های سنتی ما در رنگ سازی , شیشه گری , چلنگری و ارسی سازی همه حمایت شوند . استادان سنتی ما باید آموزش دهند و هنر خود را به ابزار های پیشرفته مجهز کنند , چرا ترکیه هنر شیشه گری ایران را بنام هنر خود ثبت میکند . جواب : کوتاهی استادکاران ما و مسئولان و مردم همه باهم بوده . مردم ما جنس چینی را به هنر دست ایرانی ترجیح میدهند .
تبلیغات و ارزش گزاری روی هنر سنتی
همه به کمک گروه فن و هنر ایران زمین سنت و هنرمان را دوباره زنده کنیم .
اما داستان و حکایت
1. حکایت پند آموز برتری هنر بر ثروت
1. حكيم فرزانه اى پسرانش را چنين نصيحت مى كرد: عزيزان پدر! هنر بياموزيد، زيرا نمى توان بر ملك و دولت اعتماد كرد، درهم و دينار در پرتگاه نابودى است، يا دزد همه آن را ببرد و يا صاحب پول، اندك اندك آن را بخورد، ولى هنر چشمه زاينده و دولت پاينده است، اگر هنرمند تهيدست گردد، غمى نيست زيرا هنرش در ذاتش باقى است و خود آن دولت و مايه ثروت است، او هر جا رود از او قدرشناسى كنند، و او را در صدر مجلس جا دهند، ولى آدم بى هنر، با دريوزگى و سختى لقمه نانى به دست آورد.
حکایت و داستان پند آموز
2. حکایت زیبا و پند آموز پنجره و آینه
جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد.
بعد آینهی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی؟ جواب داد: خودم را میبینم.
دیگر دیگران را نمیبینی! آینه و پنجره هر دو از یک مادهی اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایهی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن.
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
3. حکایت پند آموز خطر سلامتی و آسایش
«آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟ بهلول گفت: خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه، از یاد خدا غافل می مانم. خیر من در این است که در همین حال باشم و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند.»
حکایت های زیبا و پند آموز
4.حکایت پند آموز کوتاه پدر
چوپانى پدر خردمندى داشت. روزى به پدر گفت: اى پدر دانا و خردمند! به من آن گونه كه از پيروان آزموده انتظار مى رود يك پند بياموز! پدر خردمند چوپان گفت: به مردم نيكى كن، ولى به اندازه، نه به حدى كه طرف را لوس كند و مغرور و خيره سر نمايد.
5. حکایت پند آموز جالب و زیبای کورحقیقی
« فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدرتی از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم، به من چیزی بده بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت: من هم کور واقعی هستم، زیرا اگر بینا می بودم، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.»
6. داستان و حکایت پندآموز
ثروتمند زاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقيرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقيرزاده مناظره مى كرد و مى گفت :صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگين است. مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، اين كجا و آن كجا؟
فقيرزاده در پاسخ گفت: تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين بجنبد، پدر من به بهشت رسيده است .!
7. حکایت پند آموز عبرت
« گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت، دید که بهلول، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟ گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد.»
حکایت پند آموز جالب و زیبا
8. داستان و حکایت پند آموز
نادانى مى خواست به الاغى سخن گفتن بياموزد، گفتار را به الاغ تلقين مى كرد و به خيال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ ياد بدهد.
حكيمى او را ديد و به او گفت : اى احمق ! بيهوده كوشش نكن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند اين خيال باطل را از سرت بيرون كن، زيرا الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مى توانى خاموشى را از الاغ و ساير چارپايان بياموزى.
9. حکایت پند آموز زن کامل
ملا نصرالدین با دوستی صحبت میکرد. خوب ملا، هیچ وقت به فکر ازدواج افتادهای؟ ملا نصرالدین پاسخ داد: فکر کردهام. جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بیخبر بود. بعد به اصفهان رفتم؛ آن جا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی دربارهی آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعد به قاهره رفتم و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کردهای ازدواج کنم.
پس چرا با او ازدواج نکردی؟ آه، رفیق! متاسفانه او هم دنبال مرد کاملی میگشت!
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته
منابع:
al-falah.ir
daneshnameh.roshd.ir
hajesmal.blogfa.com
ما معمولاً به “خاصیّت” ها خیلی اهمیت می دهیم، خاصیت میوه ها، غذاها، گیاهان، سنگ ها و ….
اما شاید به خاصیت خودمان هرگز فکر نکرده باشیم که آیا ما هم خاصیتی داریم؟
یا اصلاً خاصیت انسان ها به چیست؟
اگر کمی به اطراف مان دقت کنیم، خاصیت آدم ها را در خواهیم یافت، نیازی هم به آزمایشگاه و تجزیه و ترکیبشان نیست.
بعضی آدم ها هستند که خیلی راحتند، می خورند و می ریزند و می پاشند و هرگز برایشان اهمیتی ندارد که کاری که می کنند، حرفی که می زنند، و وجودشان آیا برای دیگران سودی دارد یا خیر؟
این ها برایشان این چیزها مهم نیستند یعنی خاصیتی ندارند همین که خودشان را این طرف و آن طرف می کشند هنر کرده اند، هرگز هیچ مسۆلیتی به عهده نمی گیرند، معمولاً شخصیت هایی وابسته اند و اطرافیان از اینها فراری هستند چرا که خرده فرمایشاتشان تمامی ندارد و خدای ناکرده اگر کوچکترین کاری از آنها خواسته شود از پسش بر نمی آیند یا زحمت را دو برابر می کنند.
به قول معروف “اگر هزارتا چاقو بسازند یکیش دسته نداره” نه هدفی دارند، نه انگیزه ای، نه رویایی و نه تلاشی اینها چیستند به جز تلی از گوشت متحرک؟!
آدم های پر خاصیت؟
اما در مقابل افرادی هستند پر خاصیت، وجودشان پر از خیر و برکت است، حرف زدنشان، عمل کردنشان افکار و عقایدشان همه مملو از خیر است، معمولاً مسۆلیت پذیرند، هرگز سربار دیگران نمی شوند و همه مشتاق ارتباط با اینان هستند، در زندگیشان والاترین هدف ها را دنبال می کنند و خور و خواب برایشان در پایین ترین درجه اهمیت قرار دارد.
خلاصه بعضی ها مثل کدو تنبل هستند؛ بزرگترین جثه را دارند و کمترین خاصیت را و بعضی مثل لیمو ترش هستند؛ کوچک و پر از خاصیت.
این مثال برای روشن شدن حالات دو دسته از انسان هاست ، کافران و مۆمنان ، آدم های بی خاصیت را کافر و کسانی معرفی می کند که به خاطر اینکه بار مسۆلیت بندگی را به عهده نگیرند از پذیرفتن دین خدا شانه خالی می کنند نمونه های مدرنش پر است در شهر ما
خداوند متعال برای توصیف انسان های بی خاصیت و انسان های پر خاصیت مثال زیبایی می زند و می فرماید: «و خدا مثلى [دیگر] مىزند: دو مردند كه یكى از آنها لال است و هیچ كارى از او برنمىآید و او سربار خداوندگارش مىباشد. هر جا كه او را مىفرستد خیرى به همراه نمىآورد. آیا او با كسى كه به عدالت فرمان مىدهد و خود بر راه راست است یكسان است؟ »
این مثال برای روشن شدن حالات دو دسته از انسان هاست: کافران و مۆمنان، آدم های بی خاصیت را کافر و کسانی معرفی می کند که به خاطر اینکه بار مسۆلیت بندگی را به عهده نگیرند، از پذیرفتن دین خدا شانه خالی می کنند نمونه های مدرنش پر است در شهر ما، کسانی که چون حوصله نماز خواندن، روزه گرفتن و حجاب داشتن و … ندارند ترجیح می دهند که مسلمان نباشند، می خواهند زرتشتی باشند و مسیحی بشوند و خلاصه انجمن دل های پاک را تشکیل داده اند (کسانی که ادعا دارند دل باید پاک باشد و احکام و عبادات مهم نیستند!!!)
و مۆمنان را کسانی معرفی می کنند که در بندگی ثابت قدم هستند، با اعمال و کردارشان دیگران را هم دعوت به خوبی ها می کنند و طبیعتاً این ها با هم یکسان نیستند.
پاسخ شما به این سوال خداوند چیست؟
خاصیت ما چیست؟
ما از کدام دسته ایم؟