هیچ گرانی بی حکمت نیست، هیچ ارزانی بی‌علت

مجموعه: دنیای ضرب المثل

داستان ضرب المثل هیچ گرانی بی حکمت نیست، هیچ ارزانی بی‌علت

مورد استفاده:
در مورد ارزشمند بودن اجناس به كار می‌رود.
روزی روزگاری، تاجری كه دكان بزرگی در بازار داشت دو شاگرد هم سن و سال را در همان سالی كه این دكّان را خرید به كار گرفت. تاجر به یكی از شاگردان ماهی پنجاه سكه و به دیگری ماهی دویست و پنجاه سكه دستمزد می‌داد.
شاگردی كه كمتر حقوق می‌گرفت بارها و بارها خواسته بود دلیل این تفاوت را با صاحب كارش در میان بگذارد ولی هر بار ترسیده بود صاحبكارش از او دلگیر شود.
در یكی از سفرها كه مرد تاجر به همراه شاگردی كه حقوق كمتری می‌گرفت بود، تاجر بعد از اینكه معامله‌ی پرسودی را انجام داد خیلی خوشحال شد به همین دلیل به شاگرد پیشنهاد داد تا با هم به قهوه‌خانه شهر بروند و نهار بخورند. بعد به طرف شهر خود حركت كنند. وقتی نهار را خوردند شاگرد كه تا آن موقع صاحب كارش را به این سرحالی ندیده بود جرأت كرد تا سؤالی كه همیشه در ذهن خود داشت را بپرسد شاگرد رو كرد به طرف صاحب كارش و گفت: ارباب! شما هر كاری به من می‌گویید، سعی می‌كنم به سرعت و با بهترین كیفیت انجام دهم. ولی نمی‌فهمم، چرا حقوقم خیلی كمتر از همكارم هست.
تاجر لبخندی زد و به او گفت: پسرم طاقت بیاور، همین چند روز آینده دلیلش را به تو ثابت خواهم كرد.
یك هفته از آن مسافرت كوتاه شاگرد و استاد گذشته بود. و شاگرد گمان می‌كرد تاجر قولش را فراموش كرده تا اینكه یك روز كه تاجر مشغول حساب و كتاب دفاترش بود و دو شاگرد مشغول بسته بندی سفارشاتی كه قرار بود به شهر دیگری بفرستند بودند كه ناگهان صدای زنگ‌های شتران كاروانی به گوش رسید. صدای زنگوله‌ی شتر كاروانیان نوید یك كاروان تازه از راه رسیده و خریدوفروش كالا برای صاحب مغازه بود به همین دلیل اول او بود كه متوجه نزدیك شدن كاروانیان شد.
صاحب مغازه رو به شاگردانش گفت: امیدوارم كالای خوبی به شهر ما آورده باشند اجناس شهر ما را هم خوب بخرند و به شهر خود ببرند.یكی از شما برود یك سر و گوشی آب بدهد. ببینم یك خبر خوش می‌آورد. شاگردی كه حقوق كمتری می‌گرفت برای اینكه شایستگی‌اش را به تاجر نشان دهد، سریع گفت: من می‌روم ببینم چه خبر است؟
چند لحظه‌ای از رفتنش نگذشته بود كه دوباره برگشت و گفت: یك كاروان بزرگ است با شترهای زیاد كه یكی یك زنگوله بزرگ به گردن شترانش آویخته و صدای دوچندان ایجاد می‌كنند. خیلی عجله داشتند فكر نمی‌كنم اصلاً در شهر ما توقفی داشته باشند.
تاجر همین طور كه مشغول حساب و كتاب بود سرش را بالا گرفت رو به شاگردش لبخندی زد و گفت: ممنون! بعد رو كرد به شاگرد دیگری و گفت: تو برو ببین چه خبر هست؟
شاگرد كه تا آن موقع مشغول كار بود دست از كار كشید لباسهایش را مرتب كرد اجازه گرفت و از دكّان خارج شد. مدت زیادی از رفتن شاگرد دومی گذشت ولی او برنگشت. شاگرد اولی پیش خود گفت: نمی‌بیند كه او برای اینكه از زیر كار دربرود از آن موقع تا حالا در كوچه و گذر مانده و تمام كارها را من تنها انجام دادم. بعد حقوق بیشتر را به او می‌دهد.
خلاصه بعد از چند ساعت شاگرد دوم بازگشت تاجر از او پرسید: چه خبر؟پاسخ داد بله كاروانی بزرگ است با صد و چهل نفر شتر و بیست و پنج رأس قاطر كه روی تمام آنها بار بسته شده. حدود دوازده نفر از تجار آن شهر هم همراهشان هست. بارشان پارچه‌ی ساده و مغز بادام و گردو است. مقصدشان شهر دیگری است ولی فكر می‌كنم ما بتوانیم مقداری از كالای آنها را بخریم و میزان زیادی از كالای خودمان را به آنها بفروشیم چون شترهایشان بار زیادی را حمل نمی‌كنند. آنها برای اینكه شب مورد حمله‌ی راهزنان قرار نگیرند عجله داشتند تا هوا روشن است به كاروانسرای بعدی برسند. آنها تعریف ادویه و پشم این شهر را خیلی شنیده بودند. با آنها صحبت كردم و قرار شد فردا صبح نمونه‌ای از كالاهای موردنیازشان را برایشان ببریم تا اگر پسندیدند از ما بخرند. تاجر كه با دقت حرف‌های او را گوش می‌كرد، گفت: خیلی خوب، قیمت چی؟ در مورد قیمت ادویه و پشم با آنها صحبت كردی؟
شاگرد گفت: در مورد قیمت با آنها صحبت نكردم. گفتم ارباب می‌آیند در آن مورد صحبت می‌ كنند. تاجر گفت: احسنت! این پول را بگیر برای فردا كمی آب و غذا تهیه كن تا فردا با هم به آن كاروان سرا برویم. وقتی شاگرد از دكّان خارج شد، تاجر رو به شاگردی كه حقوق كمتری می‌گرفت گفت: حالا فهمیدی چرا حقوق او دو برابر تو است؟
منبع: rasekhoon.net
beytoote.com/

گروه فن و هنر ایران زمین

WhatsApp us