یک بازی قدیمی : اخرین نفر نباش

یک بازی قدیمی : اخرین نفر نباش

زن جوانی در جاده رانندگی می کرد برف کنار جاده نشسته بود و هوا سرد بود. ناگهان لاستیک ماشین پنچر شد و زن ناچار شد از ماشین پیاده شود تا از رانندگان دیگر کمک بگیرد. حدود ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺍﻱ ﻣﻲ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ . خوبی کردن ﺯﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ...
داستان استاد کار 30 روزه

داستان استاد کار 30 روزه

کارگاه هایی با سه ماه سابقه کار دعوت به همکاری , استخدام نجار , استخدام منشی و مدیر فروش متاسفانه احداث یک کارگاه و خرید یک سری ابزار آلان ابتدایی بسیار آسان است . بیشتر این افراد کسانی هستند که نمی توانند کارگروهی انجام دهند و وقتی سرخورده می شوند با احساس نیاز به...

داریم به سمتی میریم که؛ مد بی حیایی

داریم به سمتی میریم که؛ بی حیایی = مُد.. بی آبرویی = کلاس.. دود = تفریح.. رابطه با نامحرم = روشنفکری. گرگ بودن = رمز موفقیت.. بی فرهنگی = فرهنگ.. پشت کردن به ارزشها و اعتقادات = نشانه رشد و نبوغ.. خوردن حق دیگران = زرنگی.. ای اشرف مخلوقات خدا ؛ به کجا چنین...

داستان مرد بد اخلاق و ببر کوهستان

مرد بداخلاق و ببر کوهستان و زنی که نمی دانست چه کند زن نمی دانست که چه بکند؛ خلق و خوی شوهرش از این رو به آن رو شده بود قبل از این می گفت و می خندید، داخل خانه با بچه ها خوش و بش می کرد اما چه اتفاقی افتاده بود که چند ماهی با کوچکترین مسئله عصبانی می شود و سر دیگران...

سخن بزرگان ، کریم خان زند و درویش

درویش درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .آن...
WhatsApp us