ونسان ونگوگ

ونسان ونگوگVincent van Gogh )

وَنسان وَن گوگ یا فینسِنت ویلم فان خوخ (به هلندی: Vincent Willem van Gogh) (زادهٔ ۳۰ مارس ۱۸۵۳ – درگذشتهٔ ۲۹ ژوئیهٔ ۱۸۹۰) یک نقاش پسادریافتگر هلندی بود، که کارش تأثیر گسترده‌ای بر هنر قرن بیستم داشت. کار او شامل پرتره‌ها، خودنگاره‌ها، مناظر، طبیعت بی‌جان، سروها،مزارع گندم و گل‌های آفتاب‌گردان است. او از کودکی به نقاشی علاقه داشت ولی تا اواخر دههٔ دوم زندگی‌اش نقاشی نکرد. او بسیاری از کارهای شناخته‌شده‌اش را در دو سال آخر زندگی‌اش تکمیل کرد. وی در یک دهه بیش از۲٬۱۰۰ کار هنری تولید کرد که شامل ۸۶۰ نقاشی رنگ روغن و بیش از ۱٬۳۰۰ نقاشی با آب‌رنگ، طراحی و چاپ می‌شود.

ون گوگ در خانوادهای سطح متوسط به بالا به دنیا آمد و جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری گذراند. او بعد از تدریس در آیل‌ورث و رامس گیتانگلستان به لاهه، لندن و پاریس مسافرت کرد. او در جوانی عمیقاً مذهبی بود و آرزو داشت کشیش شود. از 1879 به عنوان مُبلغ مسیحی در میانکارگران زغال سنگ در بلژیک فعالیت کرد و در آنجا شروع به کشیدن طرح‌هایی از مردم محلی نمود. در ۱۸۸۵ سیب‌زمینی‌خورها را که به عنوان اولین کار مهم او شناخته می‌شود کشید. در مارس ۱۸۸۶ به پاریس رفته و با دریافتگری فرانسوی آشنا شد. بعدها به جنوب فرانسه رفته و تحت تأثیر نور آفتاب شدید آنجا قرار گرفت.

هرچند او در زمان حیاتش در گمنامی به‌سر می‌برد و در تمام طول عمر خود تنها یک تابلو، یعنی تاکستان سرخ را فروخت ،  اما اکنون به‌عنوان یکی از تأثیرگذارترین نقاشان قرن نوزدهم در جهان شناخته می‌شود.

ون گوگ شیفته نقاشی از مردم طبقهٔ کارگر مانند تابلوی سیب‌زمینی‌خورها، کافه های شبانه مانند تراس کافه در شب، مناظر طبیعی فرانسه،گل‌های آفتابگردان، شب پر ستاره و خودنگاره بود. وی در اواخر عمر به شدت از بیماری روانی و فشار روحی رنج می‌برد و به اعتقاد اکثریت همین موضوع به خودکشی او منجر شد. منبع : ویکی پدیا


نام اصلی فینسِنت فان خوخ
Vincent van Gogh
زادهٔ ۳۰ مارس ۱۸۵۳
زوندِرت، برابانت شمالی، هلند
درگذشت ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰ میلادی (۳۷ سال)
اور سور اواز، نزدیک پاریس، فرانسه
جایگاه خاکسپاری اور سور اواز
خویشاوندان تئودوروس ون گوگ (برادر)
ملّیت هلندی
رشته نقاشی، طراحی، چاپ
جنبش پسادریافتگری
آثار برجسته سیب‌زمینی‌خورها
شب پُرستاره
گل‌های آفتابگردان
تراس کافه در شب
اتاق خواب در ارل
گندم‌زار با کلاغ‌ها
درختان زیتون


بیوگرافی وینسنت ون گوگ +تصاویر آثار

هرچند ون گوگ در زمان حیاتش در گمنامی به سر می‌برد و در تمام طول عمر خود تنها یک تابلو فروخت، اما اکنون به عنوان یکی از تاثیرگذارترین نقاشان پست‌امپرسیونیسم شناخته می‌شود.

«او که ابتدا فاقد هرگونه شناخت و آگاهی بود، با چشم پوشی از قوانین مرسوم و حتی با نادیده گرفتن عقل، کاملاً از نظرها پنهان شد تا با جنون درونی خویش در کلیت جهان پر تلاطم اطراف خود مستحیل شود.»
آندره لوت

پرتره ونسان ون گوگ

زندگی‌نامه ونسان ون گوگ

کودکی و جوانی

وَنسان وَن گوگ یا فینسِنت ویلم فان خوخ یا وینست ونگوگ (به هلندی: Vincent Willem van Gogh) در ۳۰ مارس سال ۱۸۵۳ در زوندِرت در استان برابانت شمالی هلند، نزدیک مرز بلژیک به دنیا آمد. او پسر آنا کورنلیا کاربنتوس و تئودوروس ون گوگ بود. پدر و پدر بزرگش کشیش بودند و سه‌تا از عموهایش دلال آثار نقاشی. اسم پدربزرگ و عموی او نیز ونسان بود که به او «عمو کنت» می‌گفت. همچنین ونسان نام برادر بزرگ‌تر وی و فرزند اول خانواده بود که چندی پس از تولد و یک سال قبل از تولد ونسان درگذشته بود.

برادر محبوب و حامی‌اش تئودوروس ون گوگ، ملقب به تئو، چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ به‌دنیا آمد. سپس خانواده ون گوگ دارای چهار فرزند دیگر شد، یک پسر به نام کور و سه دختر به نام‌های آنا، الیزابت و ویل. ونسان اغلب کودک ساکت و آرامی بود.

در سال ۱۸۶۰ وارد دبستان روستای زاندرت شد. جایی که یک کشیش کاتولیک به ۲۳۰۰ دانش‌آموز درس می‌داد.

از سال ۱۸۶۱ همراه خواهرش ویل در خانه تحت تعلیم یک معلم خصوصی بود تا این‌که در سال ۱۸۶۴ به یک مدرسه شبانه‌روزی به نام سنت پرولی در زونبرگ رفت. دوری از خانواده او را افسرده می‌کرد و این مساله را در بزرگ‌سالی نیز عنوان کرد. در سال ۱۸۶۶ به یک دبیرستان به نام ویلن کلسدر تلبوری رفت و در آن‌جا تحت نظر کنستانتین هایزمن، که در پاریس به موفقیت‌هایی رسیده بود، اصول اولیه طراحی را آموخت.

در سال ۱۸۶۸ ونسان ناگهان به خانه بازگشت؛ بعدها تعریف وی از دوران نوجوانی‌اش این بود: «دوران نوجوانی من، تاریک، سرد و بی‌حاصل بود…»

ونسان در سال ۱۸۶۹ نزد عمویش ونسان در یک بنگاه خرید و فروش آثار هنری مشغول به کار شد و پس از مدتی از طرف عمویش به لندن فرستاده شد. این دوران خوبی برای ونسان بود و در بیست سالگی از پدرش بیشتر پول در می‌آورد.

در همین دوران او عاشق دختر صاحب‌خانه‌اش اگنی لویر شد ولی از وی جواب رد شنید. ونسان به‌تدریج منزوی شد و به مذهب روی آورد. پدر و عمویش او را به پاریس فرستادند. در آن‌جا بود که ونسان از این‌که با هنر مانند یک کالای مصرفی برخورد می‌کرد پشیمان شد و این روحیه را به مشتریان نیز منتقل می‌کرد تا این‌که در ۱۸۷۶ از کار اخراج شد.

اعتقاد مذهبی او به تدریج شدیدتر شد تا آن‌جا که به انگلستان بازگشت و در یک مدرسه به صورت داوطلبانه و بدون دستمزد به تدریس مشغول شد. او تصور می‌کرد در مسیر درست زندگی قرار گرفته‌است. این مدرسه در بندر رمسگیت قرار داشت و این فرصتی بود تا ونسان چند طرحی از مناظر آن‌جا بکشد.

مدتی بعد جای مدرسه عوض شد و ونسان هم به خانه بازگشت و شش ماه را در یک کتاب‌فروشی به کار مشغول بود، ولی این کار وی را راضی نمی‌کرد و وی بیشتر وقت خود را در اتاق پشت مغازه به طراحی و ترجمه انجیل به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی می‌گذراند.

در این دوران به گواهی هم اتاقی‌اش گورلیتز که معلمی جوان بود به شدت صرفه‌جو بود و از مصرف گوشت پرهیز می‌کرد.

در سال ۱۸۷۷ وی تصمیم داشت روحانی شود و تحصیلات الهیات را در دانشگاه ادامه دهد. بنابراین خانواده‌اش او را به آمستردام و نزد دیگر عمویش جان که یک فرمانده نیروی دریایی بود فرستادند. ولی وی موفق به تحصیل در الهیات نشد و آن‌جا را ترک کرد.

ون گوگ جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری، معلم و واعظ مذهبی گذراند. او در این دوران باورهای دینی عمیقی داشت و مدتی در انگلستان و نیز در میان کارگران معادن زغال سنگ شهر بوریناژ واقع در بلژیک به عنوان مبلغ دین مسیحی فعالیت کرد. در آنجا با محرومیت‌ها و فداکاری‌های معدنچیان آشنا میشود. تا آنجا که هر آنچه دارد با آنها تقسیم می‌کند. این تجربه، موجب افسردگی او می‌شود. حالتی که هیچگاه بهبود نمی‌یابد. با این همه در بوریناژ است که به فکرش می‌رسد از طریق هنر مأموریت خود را به تحقق برساند. تصمیم او برای نقاش شدن در نامه‌ای که در تابستان 1888 به برادرش تئو نوشته، ذکر شده است؛ این یکی از نامه های متعدد و خارق العاده‌ای است که به شیوه‌ای بیش از پیش مشوش نوشته شده و برای درک شخصیت و تکامل هنرمند، اساسی هستند.
تئو نیز پس از اتمام تحصیلات وارد شعبه بروکسل گالری گوپیل و سپس گالری لاهه می‌شود و سرانجام به پاریس میرود و در آنجا نامه ونسان را دریافت می‌کند. اعتراف برادرش او را منقلب می‌کند و او قول می‌دهد مرتباً پول بفرستد تا به او کمک کند که نقاش شود.

زندگی هنری ون‌گوگ

آموزش هنری ونسان نیز همانند تعهدات مذهبی او پر هیجان و آشفته است. وقتی او بورنیاژ را ترک می‌کند (درآنجا دفترچه‌اش از نقاشی‌های الهام گرفته‌ای از زندگی معدنچیان انباشته است) به بروکسل می‌رود و به تحصیل آناتومی و پرسپکتیو مشغول می‌شود. سپس به دلیل مشکلات اقتصادی، مجبور می‌شود به آتن، نزد خانواده‌اش برود. افراد خانواده، به مخالفت با طرح‌های هنری او می‌پردازند و دختر عموی بیوه‌اش او را از سر، باز می‌کند و این اولین شکست او در عشق به اقامتش در لندن مربوط می‌شود.

ونسان ون گوگ فعالیت هنری خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد. هرچند او در زمان حیاتش در گمنامی به سر می‌برد و در تمام طول عمر خود تنها یک تابلو یعنی تاکستان سرخ را فروخت، اما اکنون به عنوان یکی از تاثیرگذارترین نقاشان پُست‌امپرسیونیسم (پسادریافتگر) شناخته می‌شود. وی پس از مواجهه با آثار ژان فرانسوا میله عمیقاً تحت تاثیر نقاشی‌های او و پیام اجتماعی آن‌ها قرار گرفت و در همین زمان بود که طراحی را به‌صورت جدی و حرفه‌ای شروع کرد. او از آنجاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال آخر عمر خویش آفرید که شامل بیش از ۹۰۰ نقاشی، بیش از ۱۱۰۰ طراحی و ۱۰ چاپ می‌باشد. برخی از مشهورترین آن‌ها در ۲ سال پایانی عمرش کشیده شده‌اند.

ون گوگ در ابتدا تحت تاثیر نقاشی‌های هلندی از رنگ‌های تیره و محزون استفاده می‌کرد تا این‌که برادر جوان‌ترش تئو که به خرید و فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت بعدها باعث آشنایی او با نقاشان دریافتگر شد. آشنایی وی با جنبش‌های دریافتگری و نودریافتگری در پاریس پیشرفت هنری او را سرعت بخشید.

ون گوگ شیفته نقاشی از کافه‌های شبانه، مردم طبقهٔ کارگر، مناظر طبیعی فرانسه و گل‌های آفتاب‌گردان بود. مجموعهٔ گل‌های آفتابگردان او که تعدادی از آن‌ها از معروف‌ترین نقاشی‌هایش نیز محسوب می‌شوند شامل ۱۱ اثر می‌باشد. خودنگاره‌ها و شب‌های پرستارهٔ وی از دیگر نقاشی‌های برجستهٔ او محسوب می‌شوند.

Starry Night Over the Rhone
شب پر ستاره بر فراز رودخانه رُن، ۱۸۸۸

هنگامی که 33 سال داشت مانند یک جوان مبتدی به سفر باز می‌گردد. دو سال زندگی در پاریس به او امکان می‌دهد تا تجربیات فرهنگی‌ای را که پایه نتایج هنری فوق‌العاده دوره بعدی است، به دست آورد. او فورا در کارگاه نقاشی کورمون، ثبت نام می‌کند و هر روز صبح برای کار روی مدل‌های زنده به آنجا می‌رود. او با شور و شوق نقاشی می‌کند و حتی در ساعت استراحت مدل، از کار باز نمی‌ماند. بعد از ظهرها برای ساخت مجسمه‌های کلاسیک به کارگاه باز می‌گردد.

ون گوگ با هنرمندان جوان دیگری از جمله تولوزلوترک و برنار آشنا می‌شود. با پیسارو، سورا، سینیاکو گوگن ملاقات می‌کند و به خصوص با گوگن پیوند دوستی برقرار می‌سازد. فعالانه در جلسات بحث و گفتگوی دوران پس از امپرسیونیسم شرکت می‌کند. این گروه از هنرمندان قصد دارند تا از نقاشی«هوای آزاد» پا فراتر گذارده و به آن سوی ناتورالیسم نظری بیافکنند. این امر به فن دیویزیونیستها یا پوانتیلیستها سورا و سینیاک و از طرف دیگر به synthetisme برنار و گوگن ختم میشود.
ونسان به این گرایش‌ها که به دلایل مختلف از طبیعت او بیگانه‌اند، نمی‌پیوندد. ولی آنچه را که می‌تواند به دردش بخورد از آنها می‌گیرد؛ رنگ آمیزی اختیاری سنتتیست‌ها و شیوه کوچک رنگ گذاری‌های جدا از هم ریویزیونیستها.
به نظر می‌رسد که ون گوک ضمن ادامه سبک شخصی، خود مایل است همواره تجربیاتش را در اختیار سایر هنرمندان قرار دهد. ولی از آن بیم دارد که سربار تئو باشد که در نظر دارد ازدواج کند. آسمان خاکستری و کوچه تاریک و غمگین پایتخت برای او غیر قابل تحمل می‌شود. بنابر این مخفیانه عزیمت به جنوب فرانسه را تدارک می‌بیند.
به پیشنهاد تولوز – لوترک در 20 فوریه 1888 عازم آرل (arles) می‌شود. در پرووانس همه چیز او را شگفت زده می‌کند. باغچه‌های پر گل، مردم کوچه و بازار، سربازان پادگان، خوش‌گذران‌ها، اما وضعیت مادی او بسیار بد است و به اندازه کافی نمی‌خورد. هیچ چیز را نمی‌فروشد. اصرار میکند که دوستش گوگن به آرل به خانه‌ای که او مهیا ساخته تا به «محفل دوستان» مبدل شود. برود او گوگن را استاد می‌داند، ولی در عین حال مایل است کشف‌های فنی خود و تجربیات شخصی خود را ، به اثبات برساند .
گوگن در 20 اکتبر 1888، وارد می‌شود. دو ماهی که بعد از ورود او سپری می‌شود. برای هر دوی آنها مفید است. ولی حال و هوای آنها بسیار متفاوت است و اختلاف آنها رو به افزایش می‌گذارد. رویای یک همکاری آرام و بی‌دغدغه، از میان می‌رود و مشاجره‌های مداوم و اعصاب شکننده، ون گوگ را تحلیل می‌برد.

ماجرای بریده شدن گوش ونگوک

پرتره ون گوگ پس از بریدن گوش خود
پرتره ون گوگ پس از بریدن گوش چپ خود 1889
(ون گوگ این نقاشی را از روی آینه به تصویر کشیده است)

درباره اصل ماجرا تردیدی وجود ندارد و خود نقاش هم در یک “خودنگاره” تصویر آن را کشیده است. ون گوگ تا روز ۲۳ دسامبر دو گوش درسته داشت، اما روز بعد که او را در بستر غرق خون یافتند، جای گوش چپ او خالی بود و به یاد نمی‌آورد چه بلایی به سرش آمده است. درباره چگونگی ماجرا حرف و حدیث زیاد است و دو روایت بر سر زبان‌ها است:

اول: ون گوگ، که در اوایل سال ۱۸۸۸ به توصیه برادر کوچک و مهربانش تئو به شهر آرل در جنوب فرانسه کوچ کرده بود، چند ماه بعد به ناراحتی روحی و افسردگی شدید دچار شد؛ او در کابوس‌های وحشتناک و هذیان‌آلود دست و پا می‌زد و به عوالم جنون نزدیک می‌شد. هنرمند رنجور و حساس که از مدتی پیش در گوش چپ خود صداهایی تحمل‌ناپذیر می‌شنید، تصمیم گرفت با اقدامی قطعی خود را از شر گوش راحت کند.

دوم: روایت دیگر این است که ون گوگ به یک روسپی به نام راشل دل بسته بود و چون مال و منالی نداشت به او بدهد، به دلبر خود قول داده بود که به او یک “هدیه گرانبها” تقدیم کند، و این البته گوش خودش بود. برای این روایت گواه واقعی وجود دارد، زیرا راشل واقعا گوش بریده را دریافت کرد.

مرگ ون گوگ

ون گوگ در آخرین سال زندگی خود یعنی ۱۸۹۰ به دکتر گاشه روانشناسی که پیسارو به او معرفی کرده بود، مراجعه کرد. اولین برداشت ون گوگ از گاشه که چهره‌اش را نیز کشیده‌است، این بود که دکتر از خود او بیمارتر است.

پرترهٔ دکتر گاشه اثر ون گوگ
پرترهٔ دکتر گاشه، ونسان این اثر را در آخرین سال زندگی خود خلق کرد، ۱۸۹۰

روز به روز فرورفتگی و افسردگی ون گوگ عمیق‌تر می‌شد با این حال او تنها در ۲ ماه پایانی عمرش ۹۰ نقاشی برجای گذاشت. ونسان ون گوگ در ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰ در سن ۳۷ سالگی در شهر “اور سور اواز” در فرانسه در اثر شلیک گلوله به شکمش زخمی شد و روز بعد در مهمان‌سرای رَوو درگذشت. ونسان آخرین احساسش را به برادر خود، که قبل از مرگش بر بالین وی آمده بود، این‌گونه بیان کرد: «غم برای همیشه باقی خواهد ماند». شش ماه بعد تئو نیز درگذشت.

بر اساس تصور عامه مردم وی خودکشی کرده‌است ولی بر اساس تحقیقات صورت گرفته، مرگ وی در اثر شلیک گلوله از یک تفنگ معیوب توسط دو نوجوان مست صورت گرفته است و وی بعدا تصمیم گرفت که برای حفاظت از آنها، مسئولیت واقعه را بر عهده بگیرد. محققان معتقدند که گلوله با زاویه به قسمت فوقانی شکم ون گوگ اصابت کرده و نه بطور مستقیم. در حالی که در صورت خودکشی انتظار می‌رود گلوله به طور مستقیم به فرد اصابت کند.

محققان بر اساس شواهد و نامه‌های بدست‌آمده معتقدند که ون‌گوگ نیت خودکشی نداشته اما زمانی که با مرگ و یا خطر آن مواجه شد، خود را تسلیم مرگ کرده‌است. وی تنها یک دهه آخر عمر خود را به صورت حرفه‌ای مشغول نقاشی بود و اکثر تابلوهایی که باعث شهرت او شده‌اند در طول سه سال آخر عمرش یعنی سال‌هایی که مدام گرفتار حمله‌های عصبی و افسردگی بود، کشیده شده‌اند. امروز بسیاری از مردم بعضی از این تابلوها را می‌شناسند؛ شب پر ستاره، گل‌های آفتابگردان، تراس کافه در شب، درختان سرو و بعضی از نگاره‌ها و خودنگاره‌هایش به صورت تصاویر چاپی، شهرت جهانی دارند و در بسیاری از اتاق‌های سادهٔ مردم عادی نیز دیده می‌شوند و این همان چیزی است که ون گوگ می‌خواست. او دوست داشت تابلوهایش تاثیر مستقیم و قوی اوکی‌یوئه‌های ژاپنی را داشته باشند که بسیار تحسینشان می‌کرد. آرزو داشت هنر صاف و ساده‌ای بیافریند که نه تنها هنرشناسان متمول را خوش بیاید، بلکه مایهٔ شعف و تسلای خاطر همه انسان‌ها باشد. گفته می‌شود که «گندم‌زار با کلاغ‌ها» آخرین اثر ون گوگ است لیکن پیرامون این مطلب، میان پژوهشگران هنر اختلاف نظر وجود دارد.

مقبره ونسان ون گوگ و برادرش تئو
مقبره ونسان ون گوگ و برادرش تئو

تئودوروس ون گوگ

برادر محبوب و حامی‌اش تئودوروس ون گوگ ملقب به تئو چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ به‌دنیا آمد. وی به فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت و باعث آشنایی ونسان با نقاشان امپرسیونیست شد. تئو حتی زمانی که خود دستش تنگ بود مخارج ونسان را می‌پرداخت و در ازای آن ونسان تابلوهایش را برای او می‌فرستاد. او مخارج سفر ونسان به ارل در جنوب فرانسه و اقامتش در آن شهر را از درآمد خود پرداخت. ونسان امیدوار بود بتواند چند سال در آن‌جا با خیال آسوده کار کند تا سرانجام روزی با فروش تابلوهایش زحمات برادرش را جبران کند، البته این آرزوی ونسان هیچ‌گاه برآورده نشد.

تئودوروس همیشه با ونسان رابطهٔ بسیار صمیمی‌ای داشت و نامه‌های بسیاری به یکدیگر می‌نوشتند. تئو در واقع تنها فردی بود که در زمان حیات ونسان او و نقاشی‌هایش را عمیقاً درک می‌کرد. او همچنین تنها کسی بود که هنگام مرگ ونسان در کنارش بود و هر کاری که از دستش برمی‌آمد برای نجات زندگی او انجام داد. تئو شش ماه پس از مرگ ونسان، در سن ۳۳ سالگی درگذشت.

چهره تئو ون گوگ
چهره تئو ون گوگ، ۱۸۸۷. پیش از این تصور می‌شد این یک خودنگاره از ونسان باشد
ولی تحقیقاتی در سال ۲۰۱۱ نشان داده‌است که این چهره تئو است.

نامه‌های ونسان به تئو

ونسان در انزوای خود خواسته‌اش در آرل همه اندیشه‌ها و امیدهایش را در نامه‌هایی به تئو، که به صورت خاطره‌نگاری‌های روزانه درآمده بود می‌نوشت. در این نامه‌ها رسالتی که نقاش در خود احساس می‌کرده، تلاش‌ها و کام‌یابی‌ها، تنهایی غم‌بار و آرزوی داشتن هم‌صحبتی همدل به خوبی آشکار است.

در یکی از نامه‌هایش به تئو می‌نویسد: «ایده تازه‌ای در سرم بود و این پیش‌طرحی از آن است. این بار موضوع تابلو همان اتاق خواب خودم است، اتاقی که در آن فقط رنگ است که اهمیت دارد؛ و ضمن آن که با سادگی و یک‌دستی خود شکوهی به اشیا داده‌است، نشان می‌دهد که این اتاق چیزی جز محل خواب و استراحت نیست. خلاصه بگویم، نگاه کردن به این تابلو باید موجب استراحت فکر و بیش از آن آسودگی خیال شود.»

تعداد آثار ون گوگ

• رنگ روغن: ۸۶۰ عدد
• آب‌رنگ: ۱۵۰ عدد
• طراحی: ۱۰۳۹ عدد
• پیش‌طرح ضمیمه نامه: ۱۳۳ عدد
• چاپ: ۱۰ عدد (شامل ۹ چاپ سنگی و ۱ چاپ فلزی)
• نامه‌ها: ۸۷۴ عدد

کتب و فیلم‌ها درباره ون گوگ

کتاب‌ها و فیلم‌های داستانی و مستند زیادی درباره ون‌گوگ و آثارش نوشته و ساخته شده است. از جمله: کتاب شور زندگی و فیلمی اقتباسی با همین نام (Lust For Life (۱۹۵۶ ساخته وینسنت مینلی Vincente Minnelli، با بازی کرک داگلاس و آنتونی کویین.

تحلیل برخی آثار ون گوگ

سیب زمینی خورها: تابلویی است که نتیجه این تجربه محسوب می‌شود که ون گوگ در آن تمایل خود به محکوم کردن شرایط اجتماعی و دید اخلاقی خود از هنر را بیان می‌کند. سبک او با سبک معاصران فرانسویش تفاوت دارد رنگ‌های تیره و غلیظ تخته رنگ او، ناملایمت‌های زندگی را نمایان می‌سازند. این دستان بد شکل شده از کار این چهره‌های استخوانی و خشن که ضربات تهاجمی و لرزان قلم مو، آنها را بی‌رحمانه آشکار می‌سازند. در نور چراغ برجستگی دردناکی می‌یابند.
ونسان به تئو: «من خواسته ام ضمن کار به گونه‌ای عمل کنم که نشان بدهم این انسان‌های بی چیز که در نور چراغ خود سیب‌زمینهای خود را می‌خورند و حتی بشقاب را با دست بلند می‌کنند. خود زمینی را که این سیب‌زمینها در آن رشد کرده بیل زده‌اند…»

نقاشی سیب‌زمینی‌خورها اثر ون گوگ
سیب‌زمینی‌خورها، رنگ روغن، ۱۸۸۵

چهره ون گوگ: ون گوگ نیاز به مطالعه چهره‌ها دارد. علاقه و توجه او به افراد شدید محبت‌آمیز و عاطفی است. ولی یافتن کسانی که حاضر باشند به خاطر اندک پولی یا از سر دوستی مدل شوند. آسان نیست به همین علت او بارها به کمک یک آینه به چهره خود باز می‌گردد. 35 اتوپرتره از ون گوک وجود دارد. از آن میان 4 تصویر که در فاصله زمانی بین اقامت او در پاریس 1886 تا سال قبل از مرگش 1889 کشیده شده‌اند حائز اهمیت می‌باشند.

چهره ون گوگ در حال کشیدن نقاشی
پرتره ون گوگ (از روی آینه)

فاصله زمانی اندکی بین آنها وجود دارد. با این‌همه مسیر تصویری و سبکی مشترک که بین اولین اتوپرتره که مردی را با حالت بورژوایی نمایش می‌دهد و با رنگ‌های لطیف و گرم نقاشی شده و آخرین آن که اوهام زده و لرزان است. وجود دارد. از نظر تکنیکی، نقاشی‌هایی که او از چهره خود کشیده است نشان می‌دهد که چگونه ون گوک تئوری‌های دیویزیونیستی و استفاده اکسپرسیونیستی از رنگ را تفسیر می‌کند.
ونسان به تئو: «می‌گویند – و من با کمال میل به آن باور دارم – که خودشناسی کاری است دشوار، ولی کشیدن تصویر خود نیز کار آسانی نیست. در حال حاضر – به دلیل نبود مدل ، روی دو پرتره از خودم کار می‌کنم.»

ون گوگ

پل لانگلوییس: در فوریه 1888 ون گوک پاریس را به مقصدجنوب فرانسه ترک می‌کند. او در آرل مستقر می‌شود و پرووانس را در زیر برف‌ها کشف می‌کند. هنگامی‌که بهار فرا می‌رسد، شعاع‌های نور سفید در آسمان روشن و شفاف ازدرختان می‌آویزند. گویی دانه‌های برف با گل‌های شکفته در هم آمیخته‌اند. ونسان گمان می‌کند که در این نور و روشنایی بهشت خود را یافته است. او دائما نقاشی می‌کند. سبک استامپ‌های ژاپنی که تا این اندازه در تابلوهای این دوره نمایان است از ارتباط میان رنگ و خط زاده می‌شود که مکان ، فضا، شکل و نوری را که تیره روشن از آن کاملا کنار گذاشته شده تعیین می‌کنند.
در تابلوی پل لانگلوا، این تاثیر در شیوه استفاده از رنگ‌های روشن شفاف و زلال و در وضوح خطوط تصویر، ظاهر می‌شود. چهار نمونه از این موضوع (علاوه بر نقاشیها و آبرن‌گها) وجود دارد. تعداد زیادی از نقاشان معاصر ون گوک، در مطالعه موضوع یعنی مطالعه یک موضوع واحد از یک نقطه نظر واحد (ولی در شرایط مختلف از نظر نور) یا از چند نقطه نظر هم عقیده بودند، تا آن را از نظر شکل و رنگ «درک» کرده و با مهارت کامل ترکیب کنند.
ونسان به برنار: «به نظر من این دیار به زیبایی ژاپن است به خاطر روشنی فضا و آثار رنگهای شاد آبها تکه‌هایی از یک زمرد زیبا را می‌سازند انواع آبی در مناظر همانطور که در پارچه‌های دارای نقش و نگار می‌بینیم…»

The Japanese Bridge
پل ژاپنی‌ها، ۱۸۸۸

اتاق ون گوگ: ون گوگ ماهیت درونی اشیا را درک می‌کند. حتی معمولی‌ترین اشیا آنها را تا جایی که آنها را تغییر می‌دهد و به چیزهایی واقعیتر از طبیعت مبدل میک‌ند. او حضوری اساسی به آنها می‌دهد. اشیایی که با دقت انتخاب می‌شوند. اغلب در یک سلسله طولانی از نقاشی‌ها و تابلوها در آثار ون گوک، ارزشی بیش از پیش نمادین دارند. مدتها تلاش شده است مفهوم آنها توضیح داده شود؛ صندلیهای خالی، اتاق‌های خالی، اشیاء متروک، شاید نمادی از جستجوی غیر ممکن باشند.
ونسان به تئو: «این بار تنها اتاق خوابم را نقاشی کرده‌ام، تنها رنگ است که باید گویا باشد… القا کننده استراحت باشد یا خواب به طور کلی سرانجام تصویر تابلو باید از سر یا بهتر بگویم از مخیله رفع خستگی کند… پهنای اثاثیه باید بیانگر استراحتی تزلزل‌ناپذیر باشد.»

gogh room arles
اتاق خواب ون گوگ، ۱۸۸۹

باشگاه بیلیارد- داخل: منظور از داخل درون کافه‌ای در میدان لامارتین است که ون گوک در ابتدای اقامت خود در آرل قبل از مستقر شدن در خانه زرد در آن زندگی می‌کرد. (این محل همچنان وجود دارد و کافه آلکازار نامیده می‌شود). او می‌خواست خانه زرد را به محفلی برای هنرمندان مبدل سازد و گوگن در مدت دو ماه با او در آن زندگی کرد. ساختار دقیق پرسپکتیو تابلو، که از نقطه ای بسیار بالا انتخاب شده، عمق فراوانی به آن می‌دهد.
در اطراف لامپ‌های گازی، نور به کمک حرکات جدا از هم قلم مو که دایره وار حرکت کرده و هاله‌ای سه بعدی را ساخته‌اند لرزان دیده می‌شود.
در این اتاق منزوی آدم‌های کمی وجود دارند و اشیاء که به صورت قسمت‌های مسطح و با رنگهای سرد و ساکن در مکان مشخص می‌شوند، موجودیت‌هایی پر رمز و راز و متخاصم هستند.
در اینجا این رنگ است که با هماهنگی‌ها و تضادهایش احساسات و هیجانات را منتقل می‌کند. تضادهای اولیه عبارتنداز آفتاب ، شب زندگی، مرگ.
این چیزی است است که در اینجا باشگاه بیلیارد می‌نامند. بنابراین ولگردان شب هنگامی که پول برای مسکن ندارند یا وقتی آنقدر از خود بیخود شده‌اند که در جایی پذیرفته نمی‌شوند، میتوانند به آن پناه ببرند.
ونسان به تئو: «در تابلوی باشگاه بیلیارد من خواسته‌ام بگویم که باشگاه محلی است که در آن می‌توان خود را نابود کرد، دیوانه شد، جنایت کرد، در نهایت با استفاده از تضادها میان صورتی آرام و قرمز عمیق، سبز کمرنگ لوئی پانزدهم با ورونز، که با سبزهای مایل به زرد و سبزهای مایل به آبی تند تضاد دارند و همه اینها در فضایی مانند کوره جهنم و گوگرد رنگ‌پریده خواسته‌ام قدرت تاریکی‌های یک محل نامناسب را نشان بدهم.»

Vincent Van Gogh The Night Cafe
باشگاه بیلیارد (کافه شبانه)، ۱۸۸۸

گلدان با گل‌های آفتابگردان: در آرل، ون گوگ خانه‌ای اجاره می‌کند که نمای آن با رنگ زرد رنگ آمیزی شده است. او درون خانه را با تعدادی تابلو از آفتابگردان‌ها که نشانه آفتاب داغ جنوبند تزئین می‌کند.
زرد رنگ اصلی بومهایی است که ون گوگ در آرل نقاشی کرده است در طرحهای اولیه آفتاب‌گردان‌ها رنگ زرد به طرف انواع نارنجی می‌رود و آنقدر این اختلاف رنگ زیاد می‌شود که به طرف انواعی از رنگ سبز حرکت می‌کند در این سلسله مشهور که شامل انواع نامحدودی است این گل‌های معمولی، شکل‌هایی کاملا متفاوت به خود می‌گیرند. از غنچه گرفته تا گل‌هایی با گلبرگ‌های پژمرده – زرد مسلط تمام جنبه‌های ممکن را ارائه می‌دهد. هنرمند می‌خواهد قبل از هر چیز به کمک رنگ سخن بگوید. در اینجا دیگر اثری از خطوط کوتاه و مقطع که متعلق به تجربه دیویزیونیستی است، دیده نمی‌شود حرکت قلمو یکنواخت قوی و تهاجمی است . قلمو تصویر و حجم گلها را با رنگهای زرد روی زرد در ترکیبی مملو از حرکت می‌آفریند. او بی‌باکانه تندترین رنگ‌ها را به کار می‌برد زیرا می‌داند گذشت زمان آنها را حتی بیش از حد تلطیف خواهد کرد. در واقع با وجود تمام مراقبت‌ها در حفظ آثار او گذر زمان از تندی و خشونت زنگها در بسیاری از آنها کاسته است.
ونسان به تئو: «روزی گوگن به من گفت که از کلودمونه تابلویی از آفتابگردان‌ها را در یک گلدان بزرگ ژاپنی بسیار زیبا دیده است ولی آفتابگردان‌های مرا بیشتر دوست دارد…»

Vincent Willem van Gogh – Vase with 12 sunflowers
گلدان همراه دوازده آفتابگردان، اوت ۱۸۸۸

شب پرستاره: تابلو زيباي ديگر ون‌گوگ شب پر ستاره است كه شايد مهمترين تابلوي ونسان وان‌گوگ به حساب آيد و فوراً به خاطر سبك بي‌نظيرش معروف شد. اين اثر موضوع شعرها، داستان‌ها و آهنگ‌هايي هم‌چون« ونسان» يا «استري» شده بود. تابلوي شب پر ستاره را نبايد ساده‌انگارانه ديد زيرا اين تابلو بيانگر احساسات ونسان وان‌گوگ است و اساساً برگرفته از حقيقتي است كه آن را در نامه‌هايش به تئو دوبار بيان مي‌كند، زيرا در ارتباط با برادرش اغلب آثار خود را در تمام جزئيات براي او بيان مي‌كرد اما در مورد شب پر ستاره اين طور نيست و كسي دليلش را نمي‌داند.
تابلوي شب پر ستاره زماني كشيده شد كه رفتارش در هر زمان غير قابل پيش‌بيني بود و بر خلاف بيشتر آثار وان‌گوگ «شب پر ستاره» از روي حافظه و ذهن كشيده شده است، اين مي‌تواند از جهتي توضيح بدهد كه چرا تاثر احساسي اثر خيلي قوي‌تر از بسياري ديگر ازآثارش در همان دوره است. بعضي از افراد اين اثر رابا ديگر آثار سركش مشابه آن مانند «مزرعه گندم با كلاغ‌ها» مقايسة اديبانه مي‌كنند. آيا سبك نامنظم اين اثر ذهن زجر ديده را بازتاب مي‌كند؟ آيا چيزي بيش تر از آن چه كه از حلقه آسمان شب خشمناك ونسان مي‌فهميم وجود دارد؟
آنچه كه «شب پر ستاره» را تشكيل مي‌دهد نه تنها آن را معروف‌ترين اثر بلكه يكي از بحث برانگيزترين آثار در معني و محتوي جلوه مي‌دهد و ونسان زماني اين اثر را خلق كرد كه همان التهاب مذهبي را در سال 1889 نداشت و داستان جوزف «الدستامت» احتمالاً روي ساخت اين اثر تاثير زيادي گذاشته است.

VanGogh-starry night ballance
شب پر ستاره، ۱۸۸۹

سایر تصاویر از معروف‌ترین آثار ون گوگ

Wheat Field with Crows
گندم‌زار با کلاغ‌ها، ۱۸۹۰ (آخرین اثر ون گوگ)

غروب در مونت ماژور، ۱۸۸۸
غروب در مونت ماژور، ۱۸۸۸

Cafe Terrace at Night – Terrasse du café le soir
تراس کافه در شب، ۱۸۸۸

Skull with a Burning Cigarette
اسکلت با سیگار روشن، ۱۸۸۵

Van Gogh – Still Life with Absinthe
طبیعت بی‌جان با اَبسینت، ۱۸۸۷

Vincent Willem van Gogh – Prisoners-Exercising
گردش زندانی‌ها، ۱۸۹۰

Vincent Van Gogh – Kornfeld mit Zypressen
مزرعه ذرت با سروها، ۱۸۸۹

Vincent Van Gogh Joseph Roulin
پستچی – دوست ون گوگ (ژوزف رولین)، ۱۸۸۸

vincent van gogh fina paintings
پیرمرد غمگین، ۱۸۹۰

Vincent Van Gogh – Die Zugbrücke
پل در آرل، ۱۸۸۸

Enclosed Field with Rising Sun
مزرعه هنگام طلوع خورشید، ۱۸۸۹

entrance
ورودی پارک، ۱۸۸۸

Vincent Van Gogh The Olive Grove
درختستان زیتون، ۱۸۸۹

sunflowers
گل‌های آفتاب‌گردان

“روحش شاد و یادش گرامی”

منابع:
ویکی پدیا
هنرهای تجسمی
کتاب ون گوگ- لاراوینکا مازینی
گردآوری و ویرایش: اختصاصی وبسوار

چرا ونگوک گوشش را برید؟

تاريخ : دوشنبه 1393/01/11تعداد بازديد : 12266

ونسان ون گوگ زندگی کوتاه اما پرماجرایی داشت. یکی از حوادث معروف زندگی نقاش بزرگ امپرسیونیست کنده شدن گوش چپ اوست. در این نوشتار تمامی ادله و داستانهایی را که تا کنون در مورد بریده شدن گوش ونکوگ در تاریخ هنر ذکر شده توضیح خواهیم داد.

 

ونگوگ زندگی پرفراز و نشیبی را تجربه کرد و شاید همین عدم تعادل یک زندگی عادی،از او هنرمندی خارق العاده ساخت. در میان صفحات زندگی ونگوگ ، یکی از عجیب ترین و شاید دلخراش ترین موارد، بریدن گوش ونگوک است. ماجرایی که تا امروز از آن 125 سال گذشته، ولی هنوز به درستی روشن نشده که آن گوش چرا و چگونه بریده شد.

آندره لوت درباره این هنرمند نابغه می گوید:

“او که ابتدا فاقد هرگونه شناخت و آگاهی بود، با چشم پوشی از قوانین مرسوم و حتی با نادیده گرفتن عقل، کاملاً از نظرها پنهان شد تا با جنون درونی خویش در کلیت جهان پر تلاطم اطراف خود مستحیل شود.”

سراسر زندگی ون گوگ با جوششهای مذهبی و انسان دوستانه اش، با قریحه مقاومت ناپذیرش برای نقاشی، ادامه فتوحات معنوی دشواری است که برای او به قیمت رنج و درد و در نهایت زندگیش تمام می شود.

در سال 1851 تئودور ونگوگ (یک واعظ کلیسا ) و آنا کورنلیا کاربنتوس (دختر یک کتابفروش ) با هم ازدواج کردند . این زوج دارای شش فرزند شدند که وینسنت ویلیام ونگوگ دومین فرزند خانواده بود و در 30 ام مارس سال 1853 متولد شد.

ون گوگ بی‌گمان یکی از محبوب‌ترین هنرمندان تاریخ است؛ او با زندگی ناکام و پریشان، استعداد و خلاقیت کم‌نظیر و انبوه آثار شگرف و نبوغ‌آمیزش به یکی از “قدیسان شهید” بارگاه هنر بدل شده است. به همین خاطر است که تاریخ هنر به سرنوشت او علاقه‌ای ویژه نشان می‌دهد و هنرپژوهان درباره ماجرای کنده شدن گوش چپ او مدام بحث‌های تازه پیش می‌کشند.

 

درباره اصل ماجرا تردیدی وجود ندارد و خود نقاش هم در یک “خودنگاره” تصویر آن را کشیده است. ون گوگ تا روز 23 دسامبر دو گوش درسته داشت، اما روز بعد که او را در بستر غرق خون یافتند، جای گوش چپ او خالی بود و به یاد نمی‌آورد چه بلایی به سرش آمده است. درباره چگونگی ماجرا حرف و حدیث زیاد است و دو روایت بر سر زبانهاست:

اول: ون گوگ، که در اوایل سال 1888 به توصیه برادر کوچک و مهربانش تئو به شهر آرل در جنوب فرانسه کوچ کرده بود، چند ماه بعد به ناراحتی روحی و افسردگی شدید دچار شد؛ او در کابوس‌های وحشتناک و هذیان‌آلود دست و پا می‌زد و به عوالم جنون نزدیک می‌شد. هنرمند رنجور و حساس که از مدتی پیش در گوش چپ خود صداهایی تحمل‌ناپذیر می‌شنید، تصمیم گرفت با اقدامی قطعی خود را از شر گوش راحت کند.

 

روایت دیگر این است که ون گوگ به زنی به نام راشل دل بسته بود و چون مال و منالی نداشت به او بدهد، به دلبر خود قول داده بود که به او یک “هدیه گرانبها” تقدیم کند، و این البته گوش خودش بود. برای این روایت گواه واقعی وجود دارد، زیرا راشل واقعا گوش بریده را دریافت کرد و غش کرد.

صبح روز بعد مأموران پلیس ون گوگ را نیمه‌جان در خانه‌اش پیدا کردند و از آنجا که خون زیادی از او رفته بود، او را به بیمارستان رساندند. روزنامه محلی در “صفحه حوادث” از بلایی که “یک بیمار روانی” بر سر خود آورده بود، گزارش داد.

الگوی نابغه دیوانه
پریشان‌حالی ون گوگ سرانجام او را به تیمارستانی در آرل کشاند. در پرونده پزشکی او آمده بود که “بیمار در یکی از حمله‌های جنون‌آمیز که گهگاه به او دست می‌دهد، گوش چپ خود را بریده است”. در پرونده همچنین ذکر شده بود که “بیمار” چندوچون ماجرا را به خاطر ندارد.

ناراحتی روانی و بحران روحی او ادواری بود، که از چند روز تا چند هفته طول می‌کشید. در این دوره‌‌ها اغلب خاموش و بی‌آزار بود، اما گاهی هم در او حالت‌های عصبی و پرخاشجویانه دیده می‌شد. او گهگاه به صرعی خفیف دچار می‌شد و پزشکان در او گرایش به خودکشی تشخیص داده بودند. نکته مهم این است که او خود به ناخوشی خود واقف بود و هرازگاهی به روان‌پزشکان مراجعه می‌کرد.

برپایه نظریات تازه‌تر، در ماجرای جنون ون گوگ، که ظاهرا داستان بریدن گوش، اوج آن است، به شدت اغراق شده تا از آن خمیرمایه‌ای فراهم شود برای برساختن الگوی “نابغه هنرمند” که می‌توند کالای جذابی برای “بازار” باشد.

ون گوگ بی‌گمان یکی از محبوب‌ترین هنرمندان تاریخ است: او با زندگی ناکام و پریشان، استعداد و خلاقیت کم‌نظیر و انبوه آثار شگرف و نبوغ‌آمیزش به یکی از “قدیسان شهید” بارگاه هنر بدل شده است. به همین خاطر است که تاریخ هنر به سرنوشت او علاقه‌ای ویژه نشان می‌دهد و هنرپژوهان درباره ماجرای کنده شدن گوش چپ او مدام بحث‌های تازه پیش می‌کشند.
هنرمند جنایتکار
چند سال پیش در مورد گوش ون گوگ نظریه تازه‌ای مطرح شد و به زودی در میان هنرپژوهان جا باز کرد. ریتا ویلدگانز و هانس کاوفمان، دو کارشناس تاریخ هنر، در سال 2008 کتابی منتشر کردند به نام “گوش ون گوگ: پل گوگن و پیمان سکوت”. آنها در حدود 400 صفحه نتیجه ده سال پژوهش خود را بازگو کردند: بریده شدن گوش ون گوگ در واقع جنایتی بوده که به دست پل گوگن انجام گرفته است.

در کتاب یادشده ماجرای بریده شدن گوش با جزئیات و گواهی‌های فراوان گزارش شده است: پل گوگن دو ماه پیش از ماجرا یعنی در 23 اکتبر 1888 به آرل رفته و نزد دوستش ون گوگ، در “خانه زرد” زندگی می‌کرد. این سفر به تشویق تئو، برادر ون گوگ، صورت گرفت که قصد داشت برادر خود را از تنهایی و ملال زندگی بیرون آورد. او خرج سفر گوگن را پرداخت و او را رونه آرل کرد.

اما دوستی دو هنرمند چند روز بیشتر نپایید و میانه آنها به زودی به هم خورد. آنها هر روز با هم دعوا داشتند. یک بار که در خیابان به جان هم افتاده بودند، گوگن که اندامی قوی داشت، چاقویی از جیب بیرون کشید، تکه‌ای از گوش چپ ون گوگ را برید و کف دست او گذاشت.

پس از ماجرا ون گوگ به خانه راشل شتافت و گوش را به این زن هدیه داد. سپس به خانه رفت و در بستر افتاد.

نکته مهم و لودهنده آن است که آن شب گوگن برای اولین بار به خانه نرفت و شب در هتل خوابید. او فردای آن روز به “خانه زرد” رفت، با پیکر دوست نیمه‌جان خود روبرو شد و به پلیس بازجویی پس داد. در بازجویی گفت که او در جریان نبوده اما عقیده دارد که ون گوگ خود گوش خود را بریده است و ون گوگ نیز این را تائید کرد.

به نظر نویسندگان کتاب پیرامون این “تبانی سکوت” دروغی شکل گرفت که تا دهها سال باعث گمراهی تاریخ هنر شد. شب ماجرا ون گوگ به گوگن قول داده بود: “من به پلیس می‌گویم که خودم گوشم را بریدم، اگر از تو هم پرسیدند، همین را به آنها بگو”. از یاد نباید برد که آنها هر دو به نسلی تعلق داشتند که از همکاری با پلیس ننگ داشت.

 

در کتاب یادشده ون گوگ و گوگن در دو قطب خیر و شر قرار گرفته‌اند: ون گوگ آرام، خجالتی و نحیف بود، درست برخلاف گوگن: شرور، پرخاشجو و قوی‌هیکل. ون گوگ از روی ترس و شاید هم “غیرت دوستانه” هرگز حقیقت ماجرا را بازگو نکرد.

اما کار بدتر گوگن این بود که “دست پیش” گرفت: همان روز به سوی پاریس حرکت کرد، نخست به تئو ون گوگ گزارش داد که برادرش در حالت دیوانگی گوش خود را بریده است، و سپس چو انداخت که جنون ون گوگ به مرحله خطرناکی رسیده و او ناگزیر به فرار شده است.

ون گوگ، خسته و دل‌آزرده از تجارب تلخ اقامت در آرل، چند ماه بعد به آسایشگاهی در سن رمی پناه برد و در نامه‌ای به برادرش نوشت: “نمی‌خواهم با احدی تماس داشته باشم، به خاطر آرامش خودم و دیگران”. در یک سالی که در آسایشگاه بود، با خلق دهها تابلو به سبک ویژه خود رسید، که هیجان شدید و گرمای درونی آن در تاریخ هنر یکه است.

وی در نامه ای دیگر به برادرش تئو می نویسد:

“نمیتوانم بگویم چه چیز مرا محبوس میکند. زندانی میسازد و به نظر میرسد که مرا دفن میکند ، ولی مثل این است که میله هایی هستند، نرده هایی یا دیوارهایی.”

او در دو ماه آخر زندگی با شوقی بیکران و شتابی سرسام‌آور به نقاشی پرداخت. ظرف تنها 70 روز، 80 تابلوی نقاشی و دهها طرح کشید که بیان نافذ و قدرت تأثیر آنها خارق‌العاده است.

درست 19 ماه پس از ماجرای قطع شدن گوش، ون گوگ، در 27 ژوئیه 1890 با شلیک تیری به بالاتنه خود، تاریخ هنر را با پرسشی دشوارتر روبرو کرد: این خودکشی بود یا تصادف؟ او بر اثر زخم گلوله دو روز بعد در 29 ژوئیه در 37 سالگی درگذشت و در اوور به خاک سپرده شد. چند ماه بعد برادرش تئو نیز در کنار او آرام گرفت.

فراوری: سمیه رمضان ماهی

بخش هنری تبیان

 
منابع:

قطره

مجله خبری دابی

سایت هنرهای تجسمی

WhatsApp us