هنر آشوری
آشور، در پایان کار، از لحاظ هنر به پایة معلم خود، بابل، رسید، و در ساختن نقش برجسته بر آن پیشی گرفت. ثروت فراوانی که چون سیل به طرف آشور و کالح و نینوا سرازیر میشد، در ساختن اثاث خانه با چوبهای قیمتی، و نشاندن سیم و زر و مفرغ و سنگهای گرانبها در آنها، پیشرفت قابل ملاحظهای پیدا کنند. کوزهگری در میان آن قوم ترقی چندانی نداشت؛ اسبابهای موسیقی را، مثل بسیاری چیزهای دیگر، از بابل برای خود تهیه میکردند؛ ولی نقاشی با رنگ آمیخته با سفیدة تخممرغ، که روی آن را لعاب شفافی میدادند، در واقع یکی از مختصات هنر آشوری به شمار میرفت، و چون این صنعت از آشور به پارس انتقال یافت در آنجا به سرحد کمال رسید.
در روزگار شکوه سارگن دوم، سناخریب، اسرحدون، آسوربانیپال، و بر اثر حمایت و تشویق این شاهان، شاهکارهایی از نقش برجسته پیدا شد که هماکنون در موزة بریتانیا نگاهداری میشود. بهترین نمونه، در آن میان، اثری است که تاریخ آن به زمان آسورنصیرپال دوم میرسد، و آن قطعه سنگ مرمری است که نقش برجستة آن مردوک، خدای نیکی، را در حالتی نشان میدهد که تیامات، خدای شر و بینظمی و پریشانی، را از پای درمیآورد. با وجود این، باید گفت که صورتهای بشری در نقشهای آشوری همه جا بد و خشن و متشابه با یکدیگر است؛ گویی نمونة کاملی وجود داشته و همه ناچار بودهاند که نقشهای خود را برگردة آن بسازند. در آن نقشها سرها به یک شکل بزرگ، و سبیلها به یک اندازه، و شکلها به یک صورت درشت، و گردنها برسان یکدیگر در شانههای مشابهی فرو رفته است. حتی خدایان نیز، با کمی تغییر، همین شکل عمومی آشوری را دارند. گاهگاهی در میان نقشها صورتی دیده میشود که جاندار است؛ از آن قبیل است تختة مرمر نقشداری که عبادت ارواح را در برابر درخت خرمای هندی نشان میدهد، و لوحة سنگ آهکی دیگری که شمشی- اداد هفتم را نشان میدهد و در ضمن کاوشهای کالح به دست آمده است. آنچه در میان نقش برجستههای آشوری حس تحسین بینندگان را برمیانگیزد نقشهای جانوران است؛ شک نیست که هیچ مجسمهسازی، قدیم و جدید، نتوانسته است، در مورد ساختن نقش جانوران، به اندازة هنرمندان قدیمآشور موفقیت پیدا کند. در نقشها، به صورت یکنواختی، صحنة جنگ و شکار تکرار میشود، ولی چشم هرگز از دیدن نیرومندی و قوت حرکات و استقامت خطوط خسته نمیشود.
ساختن نقش برجسته، برای آشوریان، همان منزلت پیکرتراشی برای یونانیان، یا نقاشی رنگ و روغنی برای هنرمندان ایتالیای دورة رستاخیز علم و هنر را داشت؛ به این معنی که تنها هنر محبوب و مورد پسند آنان بود، که کمال مطلوب ملی آنان را در شکل وصفات مجسم میساخت.
از میان نقش برجستههای موجود، که عنوان شاهکار هنری دارند، باید از قطعههای ذیل نام برده شود:
اسب شاهانة سارگن دوم در نقش خرساباد؛ ماده شیر زخمخوردة کاخ سناخریب در نینوا؛ منظرههای شکار آسورنصیرپال دوم و آسوربانیپال؛ و قطعهای که بر آن نقش دو شیر نر و مادهای است که در سایة درختی آرمیدهاند. این نکته را باید در نظر داشت که تجسم طبیعت، در نقش برجستههای آشوری، اسلوب تصنعی و ناپخته دارد؛ صورتهای سنگین و غیرظریف و خطوط محیطی ضخیم است، و در ستبری عضلات مبالغه شده؛ هیچ کوششی برای ملاحظة نکات مربوط به مناظر و مرایا به کار نرفته است، جز اینکه اشیاء دور را در نیمة بالای نقش، و با همان بزرگی اشیای نزدیک که در پایین نقش قرار داده میشد، ترسیم کنند. ولی هنر رفته رفته پیش میرفت و مجسمهسازان زمان سناخریب توانستند این نقایص را از میان بردارند و واقعبینی را در نقشها مراعات کنند و صیقل و پرداخت را کاملتر سازند و، از همه بالاتر، حرکت و جانداری را مجسم سازند؛ در مورد حیوانات، نشان دادن این حرکت و جانداری چنان بود که تا به امروز هم کسی نتوانسته است از این حد تجاوز کند. ساختن نقش برجسته، برای آشوریان، همان منزلت پیکرتراشی برای یونانیان، یا نقاشی رنگ و روغنی برای هنرمندان ایتالیای دورة رستاخیز علم و هنر را داشت؛ به این معنی که تنها هنر محبوب و مورد پسند آنان بود، که کمال مطلوب ملی آنان را در شکل وصفات مجسم میساخت.
دربارة مجسمة سازی آشوری سخن فراوانی نمیتوان گفت؛ چنان به نظر میرسد که مجسمهسازان نینوا و کالح ساختن نقش برجسته را بر تراشیدن پیکر تمام ترجیح میدادهاند؛ از خرابههای آشور مقدار بسیار کمی مجمسههای کامل برجای مانده و به دست ما رسیده، و آنچه که هست نیز ارزش چندانی ندارد. ولی مجسمههای انسانها و خدایان خشن و سنگین و ابتدایی است، گرچه تزییناتی دارد، تفاوتهای فردی با یکدیگر ندارد، و با آنکه حالت ایستاده را نشان میدهد، مرده به نظر میرسد. استثنایی که میتوان کرد مجسمة بزرگ آسور نصیرپال است، که اینک در موزة بریتانیا نگاهداری میشود؛ بیننده، از میان خطهای سنگین آن، در سراپای این مجسمه شاهی را مجسم میبیند:
معماری آشوری را نمیتوان درست تشخیص داد و ارزش آن را معین کرد، زیرا آنچه باقی مانده از شن و خاکی که آنها را احاطه کرده بلندتر نیست آشوریان در ساختمان بناهای خود از سنتهای سرزمین بینالنهرین پیروی میکردند؛ یعنی مادة اساسی ساختمان آجر بود، ولی از خود چیزی بر این آجر میافزودند و، در روکار ساختمان، سنگ را زیاد به کار میبردند. مردم آشور ساختن قوس و سقف گنبدی را از جنوب به میراث بردند و آن را تکمیل کردند، و درکار ستونسازی تجربههایی داشتند که مقدمة پیدایش ستونهای به شکل زن، و سرستونهای مارپیچی شکل «یونی» ساختمانهای پارسی و یونانی به شمار میرود.
سارگن دوم با ساختن کاخ بزرگی در دورشروکین (یعنی کاخ سارگن)، در نزدیکی خرساباد کنونی، نام خود را به یادگار گذاشت. دراطراف آن کاخ چندین معبد ساخت و در پشت آن برج هفت طبقهای(زیگورات) تقدیم خدا کرد، که بالای آن را با سیم و زر پوشانده بودند. سناخریب در نینوا یک کاخ سلطنتی به نام «بیمانند» بنا نهاد که از حیث بزرگی بر همة کاخهای باستانی فزونی داشت؛ فلزات و چوبها و سنگهای گرانبهایی که دیوارها و کف آن را میپوشاند به آن رونق خاصی داده بود، و درخشندگی سفالهای لعابدار آن با روشنی روز و شب دم از همچشمی میزد؛ فلزکاران برای این کاخ مجسمههای بزرگ شیر و گاو مسی ریختند؛ مجسمهسازان گاوهای بالداری از مرمر و سنگآهکی برای آن تراشیدند و نغمهها و سرودهای روستایی را بر دیوارهای آن نقش کردند.
به هر ترتیب هنر آشور را می توان قوام هنر بین النهرینی دانست هنری که بیشتر به واسطه نقوش برجسته حیرت انگیزش در جهان شناخته می شود.
بخش هنری تبیان
منابع
تاریخ و تمدن، جلد اول، مشرق زمین،/ ویل دورانت
سایت تاریخ ما/ انی کاظمی
هنر آشوریان
خرده هنرها- نقش برجسته- مجمسه سازی- ساختمان- صفحه ای از(سارداناپالوس)
آشور، در پایان کار، از لحاظ هنر به پایۀ معلم خود، بابل، رسید، و در ساختن نقش برجسته بر آن پیشی گرفت. ثروت فراوانی که چون سیل به طرف آشور و کالح و نینوا سرازیر می شد، هنرمندان و صنعتگران آشوری را تشویق می کرد تا برای اشراف و زنان اشراف، برای شاهان و کاخهای شاهی، برای کاهنان و معابد، جواهرات و زینت آلات گوناگون بسازند؛ فلزات را ذوب کنند و، چنانکه اثر آن بر روی درهای بزرگ بلاوات دیده می شود، در شکل ساختن و تزیین ساخته های فلزی ماهر شوند؛ در ساختن اثاث خانه با چوبهای قیمتی، و نشاندن سیم و زر و مفرغ و سنگهای گرانبها در آنها، پیشرفت قابل ملاحظه ای پیدا کنند.
کوزه گری در میان آن قوم ترقی چندانی نداشت؛ اسبابهای موسیقی را، مثل بسیاری چیزهای دیگر، از بابل برای خود تهیه می کردند؛ ولی نقاشی با رنگ آمیخته با سفیده تخم م رغ، که روی آن را لعاب شفافی می دادند، در واقع یکی از مختصات هنر آشوری به شمار می رفت، و چون این صنعت از آشور به پارس انتقال یافت در آنجا به سرحد کمال رسید. نقاشی در آشور، مانند سایر کشورهای خاوری، عنوان هنر فرعی
داشت و در واقع بسته به هنرهای دیگر بود. در روزگار شکوه سارگن دوم، سناخریب، اسرحدون، آسوربانی پال، و بر اثر حمایت و تشویق این شاهان، شاهکارهایی از نقش برجسته پیدا شد که هم اکنون در موزه بریتانیا نگاهداری می شود.
بهترین نمونه، در آن میانه، اثری است که تاریخ آن به زمان آسورنصیرپال دوم می رسد، و آن قطعه سنگ مرمری است که نقش برجستۀ آن مردوک، خدای نیکی، را در حالتی نشان می دهد که تیامات، خدای شر و بی نظمی و پریشانی، را از پای درمی آورد. با وجود این، باید گفت که صورتهای بشری در نقشهای آشوری همه جا بد و خشن و متشابه با یکدیگر است ؛ گویی نمونۀ کاملی وجود داشته و همه ناچار بود ه اند که نقشهای خود را برگرده آن بسازند. در آن نقشها سرها به یک شکل بزرگ، و سبیلها به یک اندازه، و شکلها به یک صورت درشت، و گردنها برسان یکدیگر در شانه های مشابهی فرو رفته است.
حتی خدایان نیز، با کمی تغییر، همین شکل عمومی آشوری را دارند. گاهگاهی در میان نقشها صورتی دیده می شود که جاندار است؛ از آن قبیل است تختۀ مرمر نقشداری که عبادت ارواح را در برابر درخت خرمای هندی نشان می دهد، و لوحۀ سنگ آهکی دیگری که شمشی- اداد هفتم را نشان می دهد و در ضمن کاوشهای کالح به دست آمده است. آنچه در میان نقش برجسته های آشوری حس تحسین بینندگان را برمی انگیزد نقشهای جانوران است؛ شک نیست که هیچ مجسمه سازی، قدیم و جدید، نتوانسته است، در مورد ساختن نقش جانوران، به اندازه هنرمندان قدیم آشور موفقیت پیدا کند. در نقشها، به صورت یکنواختی، صحنۀ جنگ و شکار تکرار می شود، ولی چشم هرگز از دیدن نیرومندی و قوت حرکات و استقامت خطوط خسته نمی شود.
گویی هنرمند، که از ساختن صورت واقعی و شخصی کارفرمایان خود ممنوع بوده، همۀ هنرمندی و نبوغ خود را در مجسم ساختن صورت حیوانات به کار انداخته است. در نقشهایی که برای ما باقی مانده، صورت همه گونه جانور، از شیر، اسب، خر، بز، سگ، گوزن، پرندگان، و ملخها به نظر می رسد، و همۀ آنها در حالتهایی جز حالت سکون مجسم شده اند؛ گاهی صورت جانوری در حال جان کندن نقش شده، ولی در این حالت نیز آن جانور نقش مرکز و قسمت جاندار هنر اصلی سازنده آن را نمایش می دهد. از میان نقش برجسته های موجود، که عنوان شاهکار هنری دارند، باید از قطعه های ذیل نام برده شود:
اسب شاهانۀ سارگن دوم در نقش خرساباد؛ ماده شیر زخم خورده کاخ سناخریب در نینوا؛ شیر نر در حال احتضار، نقش شده بر سنگ مرمر، که از کاخ آسوربانی پال به دست آمده؛ منظره های شکار آسورنصیرپال دوم و آسوربانی پال؛ ماده شیر دراز کشیده؛ شیر نر از دام گریخته؛ و قطعه ای که بر آن نقش دو شیر نر و ماده ای است که در سایۀ درختی آرمیده اند. این نکته را باید در نظر داشت که تجسم طبیعت، در نقش برجسته های آشوری، اسلوب تصنعی و ناپخته دارد؛ صورتهای سنگین و غیرظریف و خطوط محیطی ضخیم است، و در ستبری عضلات مبالغه شده؛ هیچ کوششی برای ملاحظۀ نکات مربوط به مناظر و مرایا به کار نرفته است، جز اینکه اشیاء دور را در نیمۀ بالای نقش، و با همان بزرگی اشیای نزدیک که در پایین نقش قرار داده می شد، ترسیم کنند. ولی هنر رفته رفته پیش می رفت و مجسمه سازان زمان سناخریب توانستند این نقایص را از میان بردارند و واقعبینی را در نقشها مراعات کنند و صیقل و پرداخت را کاملتر سازند و، از همه بالاتر، حرکت و جانداری را مجسم سازند؛ در مورد حیوانات، نشان دادن این حرکت و جانداری چنان بود که تا به امروز هم کسی نتوانسته است از این حد تجاوز کند. ساختن نقش برجسته، برای آشوریان، همان منزلت پیکرتراشی برای یونانیان، یا نقاشی رنگ و روغنی برای هنرمندان ایتالیای دوره رستاخیز علم و هنر را داشت؛ به این معنی که تنها هنر محبوب و مورد پسند آنان بود، که کمال مطلوب ملی آنان را در شکل وصفات مجسم می ساخت. درباره مجسمۀ سازی آشوری سخن فراوانی نمی توان گفت؛ چنان به نظر می رسد که مجسمه سازان نینوا و کالح ساختن نقش برجسته را بر تراشیدن پیکر تمام ترجیح می داده اند؛ از خرابه های آشور مقدار بسیار کمی مجمسه های کامل برجای مانده و به دست ما رسیده، و آنچه که هست نیز ارزش چندانی ندارد. مجسمه های جانوران پر از نیرو و شکوه تراشیده شده، و تو گویی چنان است که جانور، از نیروی بدنی گذشته، خود را از لحاظ اخلاقی نیز برتر از انسان می پندارد؛ از این قبیل است دو مجسمۀ گاو نری که به عنوان پاسبانی در کنار دروازه خرساباد قرار داشته است؛ ولی مجسمه های انسانها و خدایان خشن و سنگین و ابتدایی است، گرچه تزییناتی دارد، تفاوتهای فردی با یکدیگر ندارد، و با آنکه حالت ایستاده را نشان می دهد، مرده به نظر می رسد.
استثنایی که می توان کرد مجسمۀ بزرگ آسور نصیرپال است، که اینک در موزه بریتانیا نگاهداری می شود؛ بیننده، از میان خطهای سنگین آن، در سراپای این مجسمه شاهی را مجسم می بیند: چوگان شاهی را محکم به دست گرفته؛ لبهای ستبر وی از اراده نیرومندی حکایت می کند؛ چشمان بیرحم و بیدار دارد؛ گردن کوتاه مانند گردن گاو آن حاکی از شر و بدبختی و بلایی است که صاحب مجسمه بر سر دشمنان و کسانی که در کار مالیات تزویر می کنند فرو خواهد ریخت؛ دو پای عظیم الجثۀ وی تمام سنگینی جثۀ او را بر روی جهان مجسم می سازد. البته نباید درباره این مجسمه سازی آشوری حکم سختی بدهیم و از اندازه درگذریم؛ بسیار محتمل است که آشوریان عضلات گرهدار و پیچیده و گردنهای کوتاه را دوست می داشته اند، و اگر ما را با لاغری اندام زنانه می دیدند، یا نرمی و ظرافت شهوت انگیز مجسمۀ هرمس، کار پراکسیتلس، و مجسمۀ آپولون بلودره به نظرشان می رسید، آنها را سخت تحقیر و استهزا می کردند.
معماری آشوری را نمی توان درست تشخیص داد و ارزش آن را معین کرد، زیرا آنچه باقی مانده از شن و خاکی که آنها را احاطه کرده بلندتر نیست، و از آن چیزی به دست نمی آید؛ تنها همچون قلابی است که باستانشناسان شجاع به آن آویخته اند و، با دستگیری خیال، اشکال آن بناهای باستانی را(از پیش خود می سازند).مردم آشور، مانند بابلیان قدیم و آمریکاییان امروز، دربند زیبایی ساختمانهای خویش نبودند، بلکه خواستار عظمت و ضخامت بودند و آن را در ضخامت و حجم اشکال می جستند. آشوریان در ساختمان بناهای خود از سنتهای سرزمین بین النهرین پیروی می کردند؛ یعنی ماده اساسی ساختمان آجر بود، ولی از خود چیزی بر این آجر
می افزودند و، در روکار ساختمان، سنگ را زیاد به کار می بردند. مردم آشور ساختن قوس و سقف گنبدی را از جنوب به میراث بردند و آن را تکمیل کردند، و درکار ستونسازی تجربه هایی داشتند که مقدمۀ پیدایش ستونهای به شکل زن، و سرستونهای مارپیچی شکل(یونی)ساختمانهای پارسی و یونانی به شمار می رود. کاخهای خود را بر روی زمینهای وسیع بنا می کردند، و حکیمانه بناها را از دو یا سه طبقه بیشتر نمی ساختند. معمولا نقشۀ ساختمان چنان بود که یک رشته اطاقها و تالارها در اطراف حیاط خاموش و سایه داری ساخته می شد. در مدخل کاخهای شاهی مجسمه های سنگی جانوران عظیم الجثه را به عنوان پاسبانی قرار می دادند؛ تالار ورودی را با نقش برجسته های تاریخی و مجسمه های کوچک مزین می ساختند؛ کف تالارها را با تخته های مرمر فرش می کردند، به دیوارها فرشینه های گرانبها و زربفت می آویختند، یا آنها را با تخته هایی از چوبهای کمیاب منبت کاری شده می پوشاندند؛ سقفها را با تیرهای بزرگ و محکم می ساختند، که گاهی بر آنها ورقه های سیم و زر می کشیدند؛ و زیر آن را با ترسیم مناظر طبیعی می آراستند. شش پادشاه جنگاور و نیرومند آشور بزرگترین سازندگان آن سرزمین نیز بوده اند. تیگلت- پیلسر اول معابد آشور را از نو با سنگ ساخت و درباره یکی از آنها گفته شده است که:(داخل آن را مانند گنبد آسمان درخشان ساخته، ودیوارهای آن را با شکوه ستارگانی که طالع می شوند آراسته، و به آن روشنی و شکوه بخشیده است).شاهان پس از وی نسبت به معابد بسیار بخشنده بودند، ولی، مانند سلیمان، بیشتر به آراستن کاخهای خود می پرداختند. آسور نصیرپال دوم، در کالح، قصر بزرگی از آجر با نمای سنگی ساخت و آن را با نقش برجسته هایی حاکی از ستایش تقوا و جنگاوری آراست. رسام، در نزدیکی همین محل در بلاوات، ویرانه های بنای دیگری را اکتشاف کرده و در آن دو در بزرگ مفرغی بسیار خوش ساخت به دست آورده است. سارگن دوم با ساختن کاخ بزرگی در دورشروکین (یعنی
کاخ سارگن)، در نزدیکی خرساباد کنونی، نام خود را به یادگار گذاشت. در دو طرف مدخل این کاخ مجسمه های گاوهای بالداری قرار داشت؛ دیوارهای آن را نقش برجسته ها و آجرهای لعابدار براقی پوشانده بود؛ تالارهای آن را مبلها و اثاثۀ خوش ساخت و مجسمه های باشکوه زینت می داد. هرگاه که این شاه در جنگی پیروز می شد اسیران را به کار کردن در این کاخ بزرگ می گماشت؛ و مرمر و لاجورد و مفرغ و سیم و زر بیشتری در آراستن و پیراستن آن صرف می کرد. دراطراف آن کاخ چندین معبد ساخت و در پشت آن برج هفت طبقه ای(زیگورات) تقدیم خدا کرد، که بالای آن را با سیم و زر پوشانده بودند.سناخریب در نینوا یک کاخ سلطنتی به نام(بی مانند) بنا نهاد که از حیث بزرگی بر همۀ کاخهای باستانی فزونی داشت؛ فلزات و چوبها و سنگهای گرانبهایی که دیوارها و کف آن را می پوشاند به آن رونق خاصی داده بود، و درخشندگی سفالهای لعابدار آن با روشنی روز و شب دم از همچشمی می زد؛ فلزکاران برای این کاخ مجسمه های بزرگ شیر و گاو مسی ریختند؛ مجسمه سازان گاوهای بالداری از مرمر و سنگ آهکی برای آن تراشیدند و نغمه ها و سرودهای روستایی را بر دیوارهای آن نقش کردند. اسرحدون شهر نینوا را وسعت داد و آثار خراب شده آن را آباد کرد؛ آنچه ساخت، در شکوه و زینت و تجمل و فراوانی اثاث گرانبها، بر پیشینیان سبقت گرفت؛ از دوازده شهر، هرچه را از کارگر و مواد ساختمان احتیاج داشت برای او می آوردند؛ در آن هنگام که در مصر اقامت
داشت افکار و طرحهای تازه ای برای ساختن ستونها و نقشها پیدا کرد و آنها را در ساختن کاخهای خود معمول داشت؛ چون کار ساختن ستونها و نقشها به پایان رسید، همۀ آنها را با غنایمی که از جهان خاور نزدیک به چنگ آورده و طرحها و نقشه هایی که در آنجاها دیده بود مزین ساخت.
بدترین چیزی که در توصیف معماری آشوری می توان گفت این است که کاخ اسرحدون، پس از آنکه مدت شصت سال از بنای آن گذشت، ویران شد. آسوربانی پال، خود، برای ما حکایت می کند که چگونه دوباره آن را ساخته است. در آن هنگام که آدمی نوشتۀ مربوط به آن را می خواند، چنان می نماید که فاصلۀ قرنها از میان برمی خیزد و خواننده به درون دل آن شاه راه می یابد و اسرار ضمیر او را می خواند: در آن زمان حرمخانۀ آرامشگاه آن کاخ… که سناخریب، جد من، برای سکونت شاهانۀ خود ساخته و آن همه خوشی و سرور بر آن گذشته بود، ویرانه شده و دیوارهای آن فرو ریخته بود. من، آسوربانی پال، شاه بزرگ، شاه مقتدر، شاه عالم، شاه آشور… از آن جهت که در آن حرم بزرگ شده، و آشور و سین و شمش و رمن و بل و نابو و عشتر… و نینیب و نرگال و نوسکو مرا به عنوان ولیعهد در آن حفظ کرده و در پناه حمایت خویش نگاه داشته
بودند،… و پیوسته در آن جا خبرهای خوشی را از پیروزی بر دشمنان به گوش من می رسانیدند، و به سبب آنکه خوابهایی که شب هنگام در آن کاخ بر بستر خویش می دیدم مایۀ مسرت و اندیشه های صبحگاهی روشن من بود… ویرانه های آن را فرو ریختم و، برای بزرگ کردن قصر، همۀ آن را روی هم کوفتم. بنایی ساختم که ساخت آن پنجاه تیبکی بود. پشته ای بر روی زمین ساختم، ولی در برابر زیارتگاههای پروردگاران خود، خدایان عظام، برخود ترسیدم واین بنا را چندان بلند برنیفراشتم. در ماه نیک و در روز شایسته ای شالوده های کاخ را بر روی آن پشته ریختم و به آجر ریختن فرمان دادم. بر زیر زمینها و دیوارهای گلی آن شراب کنجد و شراب انگور افشاندم. برای ساختن این حرم، رعایای من آجر را در ارابه هایی که به امر خدایان از عیلام به غنیمت گرفته بودم حمل می کردند. شاهان عرب را، که با من پیمانشکنی کرده و به اسارت درآمده بودند، مجبور ساختم که سیدکشی کنند و کلاه عملجات (بر سر گذارند) و در ساختن حرم به کار برخیزند… روزها ناچار از آن بودند که خشتهای بنا را به قالب بزنند، و در آن حین که موسیقی مشغول نواختن بود این اسیران مجبور بودند که کار اجباری خود را به انجام رسانند. با شوق و شعف این بنا را از پی تا سقف ساختم. شماره اطاقهای آن را بیش از آن کردم که پیشتر بود، و آن را باشکوه بنا کردم. بربالای آن تیرهای ضخیمی از چوب ارز که در سیرارا و لبنان می روید نهادم، و درهای ساخته شده از چوب خوشبوی لیاروی آن را با پوششی از مس پوشاندم… برگرداگرد آن همه گونه درخت… و درختان میوه گوناگون کاشتم. در آن هنگام که ساختمان را به پایان رسانیدم، قربانیهای مجللی برای خدایان و پروردگاران خویش کردم، و آن را با کمال سرور و شادی به آنان تقدیم داشتم و در زیر چتر باشکوهی به درون آن گام نهادم.
- منبع تاریخ تمدن ویل دورانت