[ad_1]

خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: طلوع فرخنده حضرت اباجعفر، امام محمد باقر (ع)، یکی از بزرگ‌ترین اعیاد مسلمانان و همزمان با نخستین روز از ماه رجب المرجّب است؛ روزی که مدح و ثنای آن در ابیات شاعران آئینی، حلاوتی دوچندان دارد.

رحمان نوازنی یکی از شاعرانی است که برای آن حضرت شعری تقدیم کرده که ابیات ابتدایی آن با اشاره به فرازی از دُعای هر روز ماه رجب یا مَن أرجوهُ لِکُلِّ خَیر و آمَنُ سَخَطَهُ عِندَ کُلّ شرّ … – اینچنین است:

بر لب ساحلی که جا ماندم

شادم از اینکه کِشتی ام آمد

باید امشب به آسمان بروم

چون که ماه بهشتی ام آمد

باید این شهر را مناره کنیم

آسمان را پر از ستاره کنیم

«یا مَن أرجو لِکُلِّ خَیر»، بیا

تا به سمت شما اشاره کنیم

روی بال فرشته‌های خدا

همصدا با دعایِ ماه رجب

بفرستید با ملائکه‌ها

صلواتی به وسعت امشب

شب میلادهایمان مثلِ

شب دلدادگی، شب وصل است

این بهاری که از خدا داریم

یک بهار چهارده فصل است

آری امشب که جشن می‌گیریم

شب میلادِ فصل پنجم ماست

گُل بریزید روی خاک بقیع

که بقیع اش، بهشتِ مردم ماست

اسم تان مثل اسم پیغمبر

در میان
 دست خط‌های خداست

نام تان همیشه در همه جا

ذکرِ خیرِ فرشته‌های خداست

چارمین میوه ی دلِ حیدر

چارمین نورچشمیِ مادر

جابر آورده پیش محضرتان

اشتیاقِ سلام پیغمبر

از پدر، هیبت حسینی را

در رگ و خون و جان و تن دارید

از طریق سیادت مادر

سیرت و صورت حَسَن دارید

حرف حرفِ کلام تان آقا

سمت دلها طبیب می‌ریزد

قومِ جابر به شوق می‌آید

از درختی که سیب می‌ریزد

نام تان را به زیر لب می‌بُرد

که به آتش پرید ابراهیم

گوشه ای از شکوه نور شماست

ملکوتی که دید ابراهیم
 

بی ولای علی و مِهرِ شما

فایده ای نمی‌کند ایمان

دین چه چیزی ست جز وِلای شما

یا چه چیزی ست جز محبت تان؟

«احیاکنندگی روایات پیامبر خدا از سوی آن حضرت» هم نکته ای است که در بخشی از شعر یوسف رحیمی‌به آن اشاره می‌شود:

مَوّاج می‌شویم و به دریا نمی‌رسیم

پرواز می‌شویم و به بالا نمی‌رسیم

این بالها شبیه وبال اند؛ ابترند

وقتی به سِیر عالَم معنا نمی‌رسیم

این چشم‌های خیس و تهیدست شاهدند

بی تو به جلوه زار تماشا نمی‌رسیم

تا بی کرانه‌های حضور خدایی ات

پر می‌کشیم روز و شب؛ اما نمی‌رسیم

باشد اگر تمام جهان زیر پای مان

حتی به خاک پای تو آقا نمی‌رسیم

این حرف‌ها نشانه‌ ی تقصیر فهم ماست

حیران شدن میان صفات تو سهم ماست

دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری!

از مرز عقل‌های زمینی، فراتری

ای بی کرانه! لا یتناهی ست وصف تو

آئینه ‌ی صفات الهی ست وصف تو

مبهوت جلوه‌های جلال ات کُمِیت‌ها

کی می‌رسد به درک کمال تو، بیت‌ها

ای باشکوه! از تو سرودن سعادت است

این شعرها بهانه ‌ی عرض ارادت است

هفت آسمان به درک حضورت نمی‌رسد

خورشید تا کرانه‌ ی نورت نمی‌رسد

محراب را که عرصه‌ ی معراج می‌کنی

جبریل هم به گرد عبورت نمی‌رسد

چشم مدینه ماتِ سلوکِ دمادم ات

بوی بهشت می‌وزد از خاک مَقدم ات

محو خودت تمام سماوات می‌کنی

از بس که عاشقانه مناجات می‌کنی

آقا! کلیمِ طورِ تمنّا شدیم و بعد

دلتنگ چشم‌های مسیحا شدیم و بعد

مثل نسیم در به در کوچه‌ها شدیم

با چهره‌ ی محمدی ات آشنا شدیم

ای مظهر فضائل پیغمبر خدا

آئینه‌ ی شمایل پیغمبر خدا

شایسته ‌ی سلام و تَحیّات احمدی

احیا کننده‌ ی کلمات محمّدی

و اما بیان تلاش‌ها و مجاهدت‌های علمی‌ آن امام هُمام و پرورش شاگردانی مانند جابر و زُراره، بخش دیگری از شعر یوسف رحیمی‌را تشکیل می‌دهد:

روشن‌ترین ادلّه علمی‌ست سیره‌ات
وقتی که حجّت اند به عالم عشیره‌ات

هر کس که تا حضور تو راهی نمی‌شود

علم اش به جز زیان و تباهی نمی‌شود

هر قطره که محضر دریا نمی‌رسد

سر چشمه ‌ی علوم الهی نمی‌شود

بی بهره است از تو و انفاس قدسی ات

اندیشه ای که لا یتناهی نمی‌شود

جابر شدن، زُراره شدن با نگاه توست

آقای من! اگر تو نخواهی نمی‌شود

کون و مکان اداره شود با اراده ات

عالم دخیل بسته به نعلین ساده ات

فردوسِ دل، اسیر خیال تو می‌شود

آئینه محو حُسن جمال تو می‌شود

دریاب با نگاه رحیم ات دل مرا

وقتی که بی قرار وصال تو می‌شود

یک شب به آسمان قنوت ات ببر مرا

تا بی کرانیِ ملکوت ات ببر مرا

سائل کنار ساحل لطف ات چگونه است

دستان با سخاوت دریا نمونه است

من را که مبتلای خودت می‌کنی؛ بس است

اصلاً مرا گدای خودت می‌کنی؛ بس است

قلب مرا ز بند تعلّق رها و بعد

دلبسته‌ ی خدای خودت می‌کنی؛ بس است

در خلوت نماز شب ات مثل فاطمه

شایسته ‌ی دعای خودت می‌کنی؛ بس است

شب‌های جمعه سمت مدینه که می‌بری

دلتنگ کربلای خودت می‌کنی؛ بس است

اینک بخشی از شعر حسین ایمانی را به نظاره می‌نشینیم؛ شعری که شاعر در مصراع‌های متعدّدی از آن، نام مبارک آن امام معصوم را زمزمه می‌کند و پُلی از اینجا به مدینه می‌زَنَد:

باید به فکر قافیه‌های جدید بود

در شهر غمزده به هوای امید بود

باید به مثنوی پر و بال عقاب داد

شوری برای خلقت یک انقلاب داد

باید تلنگری به تکاپوی سینه زد

با بیت‌های شعر، پُلی تا مدینه زد

باید سراغ زمزمه ای عاشقانه رفت

در جستجوی شوق به هر بی کرانه رفت

باید برای فصلِ رجب، واژه آفرید

شاید هوای وصل و طرب سوژه ای جدید

ماهی که مات روشنی اش می‌شود نجوم

راهی به سمت یا علی از باقرالعلوم

نفسی که شد نَفَس نَفَس اش بی حد و عدد

با دیدن هلال رجب یا علی مدد

پای رجب رسیده به شهر دست خط‌ها

گُل شد تمام گفته و گُل شد شنفته‌ها

تسبیح عاشقیِّ دل شاد یا علی ست

سُبّوح حمد حضرت سجّاد، یا علی ست 

نور مبین ذات خدا در زمین ببین

آمد اصول دین؛ پسر زین العابدین 

باقر بقای علم لَدُنّیِّ مصطفاست

باقر بنای نام علی با همان صفاست

باقر شکوه عاشقی و عشق خالق است

دار و ندار سینه ی پُرشور صادق است

و این هم ابیاتی از مرحوم حبیب الله چایچیان که حُسن خِتام این ترنّم شاعرانه به مناسبت آغاز ماه مبارک رجب و میلاد مسعود امام پنجم (ع) خواهد بود.

«حِسان» در این شعر، نامی‌هم از مادر گرامیِ آن حضرت بُرده است:

از روشنیِ طلعتِ رخشنده ی باقر

شُد نورِ علومِ نبوی بر همه ظاهر

در اوّل ماه رجب از مشرق إعجاز

گردید عیان، ماهِ تمام از رخ باقر

مُنشَق شده از نورِ علیّ بن حسین است

این نور که نورانی از او گشته ضمائر

بر فاطمه بنت حسن بس بُوَد این فخر

کاورده پدید این مه تابنده ی باهر

دریای علوم است و زُداینده ی اوهام

گفتار حکیمانه ی او، زیبِ مَنابر

از یک نَفَس اش زنده کند صد چو مسیحا

از یک نظرش، دیده ی أعمی‌شده باصر

یاد آمدش از چهره ی تابان محمّد

با چشم بصیرت، نگهش کرد چو جابر

عالم همه شد روشن از آن نور خدایی

شد بارور از او، شَجَرِ دین و شعائر

خوش باد، زمینی که هم آغوش شد او را
خوش آنکه به سوی حرم اش گشته مسافر

دیگر غمی‌از مِحنت ایّام ندارد

هرکس به حرمخانه ی او گشت مجاور

وصفش نتوان گفت «حسان» با سخنی چند

چون، قصّه بلند است و زبان، ألکن و قاصر

ای کاش که بالی بدهد عشق به من نیز

تا سوی حریم اش پَرَم از شوق چو طائر

تا کِی بدهد بار به دربارِ وصال اش

جان بال سفر بسته به لب آمده حاضر

گر اذن دهد؛ نیست کسی مانعِ راه ام

چون دفتر عِشق است؛ گذرنامه ی شاعر

[ad_2]

Source link

WhatsApp us