خونه مادر بزرگ
حیاط قدیمی خانه های ایرانیان سرشار از صمیمیت بود .


یادش بخیر قدیما
تو دوره ماکه اینطوری بود همه چیز باصفاتر بود , رنگ و بوی محبت داشتند . یعنی همه چیز باحال بود . پدربزرگ ها مادربزرگ ها
خانه ها و حتی در و پنجره ها یک جوردیگر ساخته شده بودند .
شیشه های رنگی در همه جا دیده میشد . اما الان اگر یه تیکه شیشه رنگی بخوای باید بری پلکسی گلاس ( شیشه رنگی پلاستیکی ) بخری
خونه دوران کودکی من یه باغ بود تو منطقه شمرون ( قلهک) ما حوض وسط حیاط داشتیم ؛ یه درخت بید مجنون داشتیم که سایه انداخته بود روی حوض و دورتادور حوض از این تخت های قدیمی داشتیم .
دلم هوای یه خونه با دیوارهای کوتاه وگلی میخواد با پنجره های چوبی وگلهای شمعدونی که
گالری عکس از خونه قدیمی , معماری ایران زمین , حوض و شمعدانی و پنجره ارسی












































خونه مادربزرگ؛ خونه من، تو و همه خوبیها
خونه مادربزرگه رو یادته؟ باید یادت باشه آخه هرچی که نبود خاطره بود.
به گزارش حوزه ادبیات باشگاه خبرنگاران؛ خانه مادربزرگ همیشه برای من به طعم گیلاسهای گوشوارهای و آلبالوهای یواشکی بود، این خونه نه تنها برای من بلکه برای همه اعضای کوچیک و بزرگ خانواده، خونه امید و سرزندگی به حساب میاومد.
اصلا یادم نمیره روزهای عید رو که چه میخواستیم و چه نمیخواستیم همیشه پاهامون به صورت ناخودآگاهانه به سمت خونه مادربزرگه میرفت تا اولین عیدی رو برای برکتش هم که شده از اون خونه بگیریم.
یادش بخیر، چه روزهایی بود، روزهایی پر از خنده و شادی، روزهایی از جنس یکی شدن باهمه خوشیهای زندگی، یادش بخیر.
این روزها اما دلم همون خونه مادربزرگ رو میخواد، همون حال و هوا رو، حواست که هست حتما این روزها یه سری به خونه مادربزرگت بزن، شاید و یا حتما چیزهای خوب و جالبی منتظرت هستن.
نمیدونم حواست بوده که ببینی این روزها خونه مادربزرگ چه حال و هوایی داره، اگه آره که حرفی نیست، اما اگر نه باید بهت بگم بهتره امسال حواست رو بیشتر جمع کنی، حتی بیشتر از گذشته، پس پیش به سوی خونه مادربزرگه.
گروه فن و هنر ایران زمین طراح و سازنده دکوراسیون سنتی ایرانی
هنرکده فن و هنر
ادامه :
بالکن پاسیو و حیاط خلوت: حیاط های خانه های قدیمی ایرانی حس و حال و صمیمیتی داشت که هر کسی را به سر ذوق می آورد. وقتی خانه مادر بزرگ دور هم جمع می شدیم بچه های کوچکتر دور حوض آبی رنگ به دنبال هم می دویند و بزرگترها روی تخت می نشستند با چای تازه دم که از سماور توی فنجان های کمر باریک می ریختند از خودشان پذیرایی می کردند و گرم صحبت می شدند.
خونه مادربزرگ؛ خونه من، تو و همه خوبیها
خونه مادربزرگه رو یادته؟ باید یادت باشه آخه هرچی که نبود خاطره بود.
به گزارش حوزه ادبیات باشگاه خبرنگاران؛ خانه مادربزرگ همیشه برای من به طعم گیلاسهای گوشوارهای و آلبالوهای یواشکی بود، این خونه نه تنها برای من بلکه برای همه اعضای کوچیک و بزرگ خانواده، خونه امید و سرزندگی به حساب میاومد.
اصلا یادم نمیره روزهای عید رو که چه میخواستیم و چه نمیخواستیم همیشه پاهامون به صورت ناخودآگاهانه به سمت خونه مادربزرگه میرفت تا اولین عیدی رو برای برکتش هم که شده از اون خونه بگیریم.
یادش بخیر، چه روزهایی بود، روزهایی پر از خنده و شادی، روزهایی از جنس یکی شدن باهمه خوشیهای زندگی، یادش بخیر.
این روزها اما دلم همون خونه مادربزرگ رو میخواد، همون حال و هوا رو، حواست که هست حتما این روزها یه سری به خونه مادربزرگت بزن، شاید و یا حتما چیزهای خوب و جالبی منتظرت هستن.
نمی دونم حواست بوده که ببینی این روزها خونه مادربزرگ چه حال و هوایی داره، اگه آره که حرفی نیست، اما اگر نه باید بهت بگم بهتره امسال حواست رو بیشتر جمع کنی، حتی بیشتر از گذشته، پس پیش به سوی خونه مادربزرگه.